منزفلغتنامه دهخدامنزف . [ م ُ زِ / زَ ] (ع ص ) آنکه خونش بسیار رفته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سست . || بیهوش . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
منجفلغتنامه دهخدامنجف . [ م ِ ج َ ] (ع اِ) سرگین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منجولغتنامه دهخدامنجو. [ م َ ] (اِ) عدس . (ناظم الاطباء). مرجو است که به عربی عدس گویند.(از لسان العجم شعوری ج 2 ورق 357 الف ) : بادناک آمد نخود و هم فطیردجر و ماش و فول و منجو هم شعیر. <p
منجولغتنامه دهخدامنجو. [ م َ ج ُوو ] (ع ص ) بریده . (منتهی الارب ). بریده و قطع شده . (ناظم الاطباء). || رهیده . (منتهی الارب ). رهیده . رسته شده . (از ناظم الاطباء).
منظفلغتنامه دهخدامنظف . [ م ُ ن َظْ ظَ ] (ع ص ) پاک کرده شده . (آنندراج ). پاک و پاکیزه کرده شده .(آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به تنظیف شود.
منزفةلغتنامه دهخدامنزفة. [ م ِ زَ ف َ ] (ع اِ) دلوی است خرد که بر سر چوبی دراز بندند و بدان آب کشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، منازف . (ناظم الاطباء). || هر چیز که بدان آب کشند. (از اقرب الموارد).
منزفةلغتنامه دهخدامنزفة. [ م ِ زَ ف َ ] (ع اِ) دلوی است خرد که بر سر چوبی دراز بندند و بدان آب کشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، منازف . (ناظم الاطباء). || هر چیز که بدان آب کشند. (از اقرب الموارد).