منزویلغتنامه دهخدامنزوی . [ م ُ زَ ] (ع ص ) به یک سو شونده از خلق و گوشه نشین . (غیاث )(آنندراج ). دورشونده و در زاویه ٔ خانه قرارگرفته و گوشه نشین و گوشه گیر و یک سوشده از مردمان و منفرد و مجرد و تارک دنیا. (ناظم الاطباء). آنکه از مردم کناره گیرد و گوشه ای نشیند. عزلت نشین . معتزل <span class
منزویدیکشنری فارسی به انگلیسیcloistered, close , Godforsaken, lone, out-of-the-way, secluded, unsociable, sequestered
منزوءلغتنامه دهخدامنزوء. [ م َ ] (ع ص ) هو منزوء به ؛ او حریص است بر آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منزویکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ردن، جدا کردن، مستثنیکردن، قرنطینه کردن، درپردهنگهداشتن، زندانی کردن
منزویسازیsequestrationواژههای مصوب فرهنگستانفرایند تشکیل همتافتهای همارای یک یون در محلول که از آن برای جلوگیری از اثر شیمیایی یون استفاده میشود، بدون اینکه یون از محلول خارج شود
secludingدیکشنری انگلیسی به فارسیاز بین بردن، منزوی کردن، گوشه انزوا اختیار کردن، جدا کردن، مجزا کردن، منزوی شدن
secludesدیکشنری انگلیسی به فارسیمحروم می شود، منزوی کردن، گوشه انزوا اختیار کردن، جدا کردن، مجزا کردن، منزوی شدن
منزوی کردندیکشنری فارسی به انگلیسیcloister, fence, immure, insulate, isolate, marginalize, seclude, sequester