منصفهفرهنگ فارسی معین(مُ ص فِ) [ ع . منصفة . ] (اِفا.) مؤنث منصف . ؛ هیئت ~ در بعضی جرایم گروهی به تعداد معین از افراد عادی طبق قانون در دادگاه شرکت می کنند و پس از ختم دادرسی با هیئت دادرسان به مشاوره می پردازند و نظر خود را اظهار می کنند.
منسفةلغتنامه دهخدامنسفة. [م ِ س َ ف َ ] (ع اِ) آلت برکندن بنا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چک و آن چوبی باشد پنج شاخه که خرمن کوفته را بدان می گردانند و آلت علف افکندن و چیزی است که خرمن کوفته را بدان بر باد دهند. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به مِنسَف شود. || غر
منشفةلغتنامه دهخدامنشفة. [ م ِ ش َ ف َ ] (ع اِ) دستمال . حوله . ج ، مناشف . (از اقرب الموارد). رجوع به مِنشَف شود.
منصفةلغتنامه دهخدامنصفة. [ م ِ / م َ ص َ ف َ ] (ع ص ، اِ) زن خدمتکار. ج ، مناصف . (ناظم الاطباء). مؤنث منصف . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به منصف شود.