منطوقلغتنامه دهخدامنطوق . [ م َ ] (ع ص ، اِ) سخن و کلام . (غیاث ) (آنندراج ). || گفته شده و نطق شده و تلفظشده . (ناظم الاطباء). || مضمون و معانی .(غیاث ) (آنندراج ). || نزد اصولیان ، خلاف مفهوم . (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). منطوق یعنی مدلول منطوقی و آنچه از محل نطق فهمیده می
منطوقفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) نطق کرده شده ، گفته شده . 2 - (اِ.) ظاهر هر سخن ؛ مق . مفهوم .
منتاقلغتنامه دهخدامنتاق .[ م ِ ] (ع ص ) زن بسیارفرزند. (مهذب الاسماء). زن بسیاربچه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). زن یا شتر ماده ٔ بسیاربچه . ناتق . (از اقرب الموارد).
منتغلغتنامه دهخدامنتغ. [ م ِ ت َ ] (ع ص ) بسیار عیب کننده و سخن ساز در حق کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بسیار عیب کننده و عادت کرده بدان . (از اقرب الموارد).
منتقلغتنامه دهخدامنتق . [ م َ ت َ ] (ع اِ) از شکم اسب آنچه به زمین رسد وقت خسبیدن . (منتهی الارب ). آنجای از شکم اسب که هنگام خسبیدن به زمین رسد. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
منطقلغتنامه دهخدامنطق . [ م ِ طَ ] (ع اِ) کمر. (دهار). نطاق . (منتهی الارب ). میان بند و کمربند. (غیاث ) (آنندراج ). میان بند و نطاق . ج ، مناطق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نطاق شود.- منطق البروج ؛ منطقةالبروج . (از ناظم الاطباء). رجوع به منطقةالبر
جذر مطلقلغتنامه دهخداجذر مطلق . [ ج َ رِ م ُ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) همان جذر منطوق ٌ به است و آن جذری باشد که حقیقت مقدار آن دانسته آید و توان گفتن چون جذر صد که ده باشد. رجوع به جذر و جذر منطق شود.
جذر منطقلغتنامه دهخداجذرمنطق . [ ج َ رِ م ُ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )آن است که چون عدد سالم را در نفس خودش ضرب کنند عددی دیگر سالم پدید آید چنانچه عدد سه که چون سه را در سه ضرب کنند نه حاصل میشود و همچنین عدد چهار که چون چهار را در چهار ضرب کنند شانزده حاصل میشود پس در این هر دو مثال عدد سه و