منفعةلغتنامه دهخدامنفعة. [ م َ ف َ ع َ ] (ع اِ) سود. (دهار) (مهذب الاسماء). || سودمندی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسم است از مصدر نفع. (از اقرب الموارد). رجوع به منفعت شود. || هر چیز که از آن منتفع شوند. ج ، منافع. (از اقرب الموارد).
منفعةدیکشنری عربی به فارسیمنفعت , استفاده , احسان , اعانه , نمايش براي جمع اوري اعانه( ) فايده رساندن , احسان کردن , مفيد بودن , فايده بردن
منفحةلغتنامه دهخدامنفحة. [ م ِ ف َ ح َ ] (ع اِ) پنیر مایه . (مهذب الاسماء). به معنی انفحة است که شکنبه باشد. (منتهی الارب ). انفحة که از شکم بزغاله بیرون آرند. (از اقرب الموارد). شکنبه ٔ بره و بزغاله مادامی که شیر می خورد و علف نخورده باشد. ج ، منافح . (ناظم الاطباء).
منفحلغتنامه دهخدامنفح . [ م ِ ف َ ] (ع ص ) آنکه در کار بی فایده و نامقصود درآید و در هر امر پیش گردد و دخل نماید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه کار بی فایده کند و آنکه در هر چیزی که پیش آید دخالت کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منفعلغتنامه دهخدامنفع. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) تجارت به عصاکننده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سوداگر عصا و چوب دستی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به اِنفاع شود.
منفهلغتنامه دهخدامنفه . [ م ُ ن َف ْ ف َه ْ] (ع ص ) شتر مانده کرده ، و مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ): بعیر منفه ؛ شتر مانده کرده شده . (ناظم الاطباء). جمل منفه ؛ شتر نر مانده و خسته کرده . تأنیث آن مُنَفَّهَة. (از اقرب الموارد).
کثیرالمنفعةلغتنامه دهخداکثیرالمنفعة.[ ک َ رُل ْ م َ ف َ ع َ ] (ع ص مرکب ) بسیارسود. پرمنفعت . که با سودمندی بسیار بود. || (ع اِ مرکب ) خطمی . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به خطمی شود.