منقبتلغتنامه دهخدامنقبت . [ م َ ق َ ب َ ] (ع اِ) هنر و ستودگی . (غیاث ). هنر و ستودگی و کارهای نیک . (ناظم الاطباء). منقبة. ج ،مناقب . آنچه موجب ستایش و مباهات باشد : به ذکر منقبت او زبان کلک تر است از آن سبب دهن کلک عنبرآگین است .ابوالفرج رونی (دیوان چ پروف
منقبتفرهنگ فارسی عمید۱. هنر و کار نیکو که موجب ستایش شود؛ آنچه مایۀ فخر و مباهات باشد.۲. شعری که در ستایش کسی بهویژه بزرگان دین سروده شده است.
منقبتفرهنگ مترادف و متضاد۱. ثنا، ستایش، فضل، مدح، مدیحه، نعت ۲. تعریف، وصف ۳. هنر، کمال، فضل، کار نیک
منقبضلغتنامه دهخدامنقبض . [ م ُ ق َ ب ِ ] (ع ص ) درکشیده و ترنجیده شده . || فراهم آمده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درهم فشرده . باهم آمده . مقابل منبسط. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اطراف چنان فراهم و منقبض که گویی در صره ای بستستی . (کلیله و دمنه ). || گرفته شده . (منت
منقبت خوانلغتنامه دهخدامنقبت خوان . [ م َ ق َ ب َ خوا / خا ] (نف مرکب ) مناقب خوان : فقیه عالم ، منقبت خوان وبازاری . (کتاب النقض ص 75). رجوع به مناقب خوان شود.
منقبت خوانلغتنامه دهخدامنقبت خوان . [ م َ ق َ ب َ خوا / خا ] (نف مرکب ) مناقب خوان : فقیه عالم ، منقبت خوان وبازاری . (کتاب النقض ص 75). رجوع به مناقب خوان شود.