منکبلغتنامه دهخدامنکب . [ م َ ک ِ ] (ع اِ) بازو و کتف ، مذکر آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کتف و دوش . (غیاث ). سفت . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (یادداشت مرحوم دهخدا). دوش . ج ، مناکب . (از مهذب الأسماء). دوش . مجمع استخوان بازو و کتف . ج ، مناکب . (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). آنجای
منکبلغتنامه دهخدامنکب . [ م ُ ک َب ب ] (ع ص ) بر روی درافتاده و سرنگون . (ناظم الاطباء). به روی درافتاده . دمر. دمرو . (یادداشت مرحوم دهخدا).
منکبلغتنامه دهخدامنکب . [ م ُ ن َک ْ ک َ ] (اِخ ) قصبه ای است بر ساحل اندلس که در چهل میلی غرناطه واقع است ، در آثار جغرافی نویسان عرب آمده است . (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به معجم البلدان و الحلل السندسیة ج 1 ص 75،<span
منقبلغتنامه دهخدامنقب . [ م َ ق َ ] (ع اِ) راه در کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) . ج ، مناقب . (اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). || آنجای از ناف ستور که بیطار سوراخ می کند تا آب زرد برآید. (ناظم الاطباء). جایی از شکم چارپا که بیطار سوراخ میکند. (از اقرب ال
منقبلغتنامه دهخدامنقب . [ م ِ ق َ ] (ع اِ) نشتر بیطار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیشتر بیطار. ابزاری آهنین که بدان ناف چارپایان را سوراخ کنند. (ناظم الاطباء). || هر آنچه بدان چیزی را سوراخ کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، مناقیب . (ناظم الاطباء). || راه در زمین درشت . (منتهی الارب
منقبلغتنامه دهخدامنقب . [ م ُ ن َق ْ ق ِ ] (ع ص ) تفتیش کننده و تفحص کننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنقیب شود.
مناقیبلغتنامه دهخدامناقیب . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِنقَب ، به معنی نشتر بیطار. (آنندراج ). ج ِ مِنقَب . (ناظم الاطباء).
مناکبلغتنامه دهخدامناکب . [ م َ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ مَنکِب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ منکب ، به معنی بازو و کتف . (آنندراج ).دوشها و کتفهای مردم . (غیاث ) : مستولی بر مناکب و غوارب براعت . (تاریخ بیهق ص 20). چون خر
منکبرنیلغتنامه دهخدامنکبرنی . [ م ِک ُ ب ِ ] (اِخ ) مینکبرنی . لقب جلال الدین خوارزمشاه (617-628 هَ . ق .). تلفظ و معنی دقیق کلمه هنوز معلوم نیست . فرهاد میرزا در زنبیل ص 204 آن را مرکب از دو کل
منکبینلغتنامه دهخدامنکبین . [م َ ک ِ ب َ ] (ع اِ) هر دو کتف و این تثنیه ٔ منکب است . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به مَنکِب معنی اول شود.
ابط الجوزافرهنگ فارسی عمیداز ستارگان قدر اول که در صورت فلکی جبار بر مَنکِب راست آن قرار دارد؛ مَنکِبالجوزا.
ابطالجوزاءلغتنامه دهخداابطالجوزاء. [ اِ طُل ْ ج َ ] (اِخ ) نام ستاره ای از قدر اول بر منکب راست صورت جبار. منکب الجوزاء.
منکبرنیلغتنامه دهخدامنکبرنی . [ م ِک ُ ب ِ ] (اِخ ) مینکبرنی . لقب جلال الدین خوارزمشاه (617-628 هَ . ق .). تلفظ و معنی دقیق کلمه هنوز معلوم نیست . فرهاد میرزا در زنبیل ص 204 آن را مرکب از دو کل
منکبینلغتنامه دهخدامنکبین . [م َ ک ِ ب َ ] (ع اِ) هر دو کتف و این تثنیه ٔ منکب است . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به مَنکِب معنی اول شود.
حصن المنکبلغتنامه دهخداحصن المنکب . [ ح ِ نُل ْ م ُ ک َ ] (اِخ ) حصنی به اسپانیا. (حلل سندسیه ج 11 ص 56).
المنکبلغتنامه دهخداالمنکب . [ اَ م ُ ن َک ْ ک َ ] (اِخ ) نام شهری در اقلیم البیره از اسپانیا. (از الحلل السندسیه ج 1 ص 75). شهریست در اندلس واقع در غرناطه کنار مدیترانه ، 15000 تن سکنه دارد. (ل