منکوحهلغتنامه دهخدامنکوحه . [ م َ ح َ / ح ِ ] (ع ص ، اِ) منکوحة. نکاح کرده شده و عقد ثبت شده و زناشویی کرده شده . و زن عروسی کرده را گویند. (ناظم الاطباء). زن نکاح کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). زن .زوجه . معقوده . زن کابین کرده . بعله . حلیلة. حلال . همسر. جفت
منکوهلغتنامه دهخدامنکوه . [ م َ ] (ع ص ) آنکه بوی دهان وی از جهت تخمه برگردیده باشد. (ناظم الاطباء).
مکامةلغتنامه دهخدامکامة. [ م ُ م َ ] (ع ص ) (از «ک وم ») زن گائیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). منکوحه و زن نکاح کرده شده . (ناظم الاطباء). زن منکوحه ، و برخلاف قیاس ساخته شده . (از ذیل اقرب الموارد).
حلیلةلغتنامه دهخداحلیلة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) زوجه . (از منتهی الارب ). منکوحة. زن منکوحة. (آنندراج ) (غیاث ). همسر. جفت . زن . (دهار). ج ، حلایل . (مهذب الاسماء). || زن هم منزل . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سنهلغتنامه دهخداسنه . [ س ُ ن ُه ْ ] (اِ) زن پسر که بعروس شهرت دارد. (برهان ). عروس و بیوک و منکوحه ٔ پسر. (ناظم الاطباء). منکوحه ٔ پسر. (غیاث ). زن پسر. (آنندراج ). زن پسر و آنرا سنار وسنهار نیز نامند. (جهانگیری ). رجوع به سنهار شود.
زنفرهنگ مترادف و متضاد۱. امراء، نسا ۲. بانو، جفت، حرم، زوجه، عیال، متعلقه، منکوحه، همسر ۳. پردگی، مستوره ≠ مرد، همسر