منکوسلغتنامه دهخدامنکوس . [ م َ ] (ع ص ) نگونسار و سرنگون . (غیاث )(آنندراج ). نگونسارکرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نگوسار. نگونسار. وارون . (یادداشت مرحوم دهخدا). نگونسار و سرنگون . (ناظم الاطباء) : البته طبیعت معکوس و بنیت منکوس او به مواعظ تغییر و زواجر تع
منکوسفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) نگونسار شده ، سرنگون . 2 - (اِ.) شکلی است از اشکال رمل .
منقوزلغتنامه دهخدامنقوز. [ م َ ] (ع ص ) گوسپند نقاز زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوسپند گرفتار بیماری نقاز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منقوشلغتنامه دهخدامنقوش . [ م َ ] (ع ص ) نگاشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نگاشته و نقش و نگار کرده شده و نقاشی شده و دارای تصاویر و رنگهای گوناگون . (ناظم الاطباء). نگارین . نگارکرده . نگارشده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون چادر مصقول گشته صحراچون حله ٔ منقوش
منقوصلغتنامه دهخدامنقوص . [ م َ ] (ع ص ) آنکه در آن نقصان واقع شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کم کرده شده و آنکه در وی نقصان واقع شود. (ناظم الاطباء).- غیرمنقوص ؛ بدون کم و کاست . ناکاسته : و انا لموفوهم نصیبهم غیر منقوص . (قرآن <span class
منکوسةلغتنامه دهخدامنکوسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) تأنیث منکوس . || کمان که سر شاخ آن را پائین سازند و هو عیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مراد از «ذورحم منکوسة»، در حدیث شریف مأبون است ، لانقلاب شهوته الی دبره . (ناظم الاطباء).
مرکوسلغتنامه دهخدامرکوس . [م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رکس . رجوع به رکس شود. || مقلوب . (یادداشت مرحوم دهخدا). || منکوس . (یادداشت مرحوم دهخدا). || آنکه حال او به ادبار کشیده باشد. (از اقرب الموارد).
انکیسلغتنامه دهخداانکیس . [ اِ ] (ع اِ) نام شکلی از اشکال رمل که منکوس است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شکلی از اشکال رمل و آن سه خط متساوی است که زیر آنها نقطه باشد. (از اقرب الموارد). شکلی از اشکال رمل و درعربی به معنی برگشته و برگشتن است . (از آنندراج ).
دمرلغتنامه دهخدادمر. [ دَ م َ ] (ص ، ق ) در اصطلاح عامیانه ، منکب . نگون . به روی خفته . به روی افتاده . دمرو. خلاف ِ سِتان . مقابل طاق باز. این کلمه هرچند در کتاب نیامده است ولی لفظی درست و قدیم است . (یادداشت مؤلف ). بر روی خوابیده که در تازی منکوس گویند. (آنندراج ). منکوس . (غیاث ). به ر
نگوسارلغتنامه دهخدانگوسار. [ ن ِ ] (ص مرکب ) مخفف نگونسار است یعنی هرچیز که آن را سرازیر آویخته باشند.(برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به نگونسار شود : و اما آن دیگر را دیدند سرها آویخته و تنها ازبالای قلعه نگوسار کرده . (اسکندرنامه ٔ خطی ). میاجق را نگوسار بر دار کردند. (ر
کوس کوفتنلغتنامه دهخداکوس کوفتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) کوس کوبیدن . کوس فروکوفتن . کوس زدن . طبل نواختن : بی آرزوی ملک به زیر گلیم فقرکوبیم کوس بر در ایوان صبحگاه . خاقانی .و آنجاکه کوفت دولت او کوس لااله آواز قد صدقت برآمد ز لامکان .
منکوسةلغتنامه دهخدامنکوسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) تأنیث منکوس . || کمان که سر شاخ آن را پائین سازند و هو عیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مراد از «ذورحم منکوسة»، در حدیث شریف مأبون است ، لانقلاب شهوته الی دبره . (ناظم الاطباء).