منگکلغتنامه دهخدامنگک . [ م َ گ َ ] (اِ) قمار که به عربی میسر خوانند. (برهان ) (اوبهی ) (آنندراج ). از منگ + ک (پسوند). رجوع به منگ شود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || لاف وگزاف . (برهان ). لاف و گزاف و لاف زن . (ناظم الاطباء).
منگکواژهنامه آزادمَنگَک:در اصطلاح محلی استان بوشهر به همان سبزی شور گفته می شود که همراه با ماست و دوغ خورده می شود.
چمنکلغتنامه دهخداچمنک . [ چ َ ن َ ](اِ) بمعنی چمناک است که کفش و پای افزار باشد. (برهان ). کفش . (ناظم الاطباء). چمتاک . چمتک . چمشک . چمشاک .رجوع به چمتاک و چمتک و چمشاک و چمشک و چمنک شود.
میچینکلغتنامه دهخدامیچینک . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه ، واقع در 9هزارگزی راه عمومی با 341 تن جمعیت . آب آن از چشمه سار و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir
مینقلغتنامه دهخدامینق . [ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر، واقع در 11 هزار کیلومتری غرب هریس . آب و هوایش معتدل و در جلگه قرار دارد. سکنه اش بالغ بر 1515 تن . آبش از چشمه ، محصولش غلات و حبوبات و سردرخ
مینکلغتنامه دهخدامینک . [ ن َ ] (اِ) گیاهی که از آن جاروب میسازند. مِنْبَک . مَنَنْگ . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به منبک و مننگ شود.
منکلغتنامه دهخدامنک . [ م ُ ] (اِخ ) شهرکی است [ از حدود ماوراءالنهر ] خرد و بسیارنعمت و مردمان جنگی . (حدود العالم ) (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به حدود العالم چ دانشگاه ص 40 و 119 و 120 شو
منگکو تیمورلغتنامه دهخدامنگکو تیمور. [ م َ گ َ ت َ ] (اِخ ) رجوع به منگو تیمور و تاریخ غازان ص 13 و 126 و 127 شود.
منگکو تیمورلغتنامه دهخدامنگکو تیمور. [ م َ گ َ ت َ ] (اِخ ) رجوع به منگو تیمور و تاریخ غازان ص 13 و 126 و 127 شود.