منگیاگرلغتنامه دهخدامنگیاگر. [ م َ گیا گ َ ] (ص مرکب ) قمارباز. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : دنیا قمارخانه ٔ دیو است و اندر اوما منگیاگران و اجل نقش بین منگ . سوزنی .رجوع به منگ شود.
منگیاگرفرهنگ فارسی عمیدقمارباز: ◻︎ دنیا قمارخانهٴ دیو است و اندر او / ما منگیاگران و اجل نقشبین منگ (سوزنی: ۲۳۳).
چمنارلغتنامه دهخداچمنار. [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 41 هزارگزی جنوب فلاورجان و 3 هزارگزی خاور پل زمانخان واقع است . کوهستانی و معتدل است و 104 تن سکن
چمنارلغتنامه دهخداچمنار. [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد که در 16 هزارگزی باختردورود و 9 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ دورود به بروجردواقع است . جلگه و معتدل است و 178</spa
مینارلغتنامه دهخدامینار. (از ع ، اِ) منار و گلدسته . || میل و نشان . (ناظم الاطباء): احتجر الارض ؛ برگزید آن را برای خود و مینار بر آن نصب کرد تا دیگری در آن تصرف نکند.(منتهی الارب ). || فرسخ . (ناظم الاطباء). صحیح کلمه مَنار است . (آنندراج ). رجوع به منار شود.
میناگرلغتنامه دهخدامیناگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) میناکار. کسی که شغل میناکاری دارد. از عالم (از قبیل ) شیشه گر. (آنندراج ). کسی که با ماده ای از جنس شیشه و چینی کبودرنگ بر فلزات و جز آن نقش و نگار کند. (از فرهنگ نظام ). کسی که میناهای ملون را آب کرده بر ظرف طلا یا نقره کار کند و بدل رنگهای جواهر نم
منائرلغتنامه دهخدامنائر. [ م َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ مَنارة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منارة شود.
منگیاگریلغتنامه دهخدامنگیاگری . [ م َ گیا گ َ ] (حامص مرکب ) شغل منگیاگر. قماربازی : آن خربغا که از شَرَه ِ منگیاگری یک را به ده مجاهزه کردی گرو به منگ .سوزنی (از انجمن آرا).
قمارلغتنامه دهخداقمار. [ ق ِ ] (ع مص ) مقامره . به گرو چیزی باختن و نبرد کردن با هم به گرو. (منتهی الارب ). به گرو باختن و غلبه کردن در بازی قمار. (اقرب الموارد). || (اِ) منگ . (فرهنگ اسدی ). هر بازی که در آن بطور غالب شرط شود که برنده چیزی از بازنده بگیرد خواه با ورق باشد یا غیر آن . و اصل ق
منگلغتنامه دهخدامنگ . [ م َ ] (اِ) روش و قاعده و قانون . (برهان ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). به معنی طرز و روش دنگ است نه منگ . (انجمن آرا). جهانگیری این بیت بندار رازی را شاهد آورده : بت چینی به ینگ و منگ و آساکله گیلی و گردن دیلم آسا.رشیدی گوید: «به معن
منگیاگریلغتنامه دهخدامنگیاگری . [ م َ گیا گ َ ] (حامص مرکب ) شغل منگیاگر. قماربازی : آن خربغا که از شَرَه ِ منگیاگری یک را به ده مجاهزه کردی گرو به منگ .سوزنی (از انجمن آرا).