مه جبینلغتنامه دهخدامه جبین .[ م َه ْ ج َ ] (ص مرکب ) آنکه پیشانی وی مانند ماه تابان باشد. (ناظم الاطباء). آنکه پیشانی سپید و درخشان و دلکش دارد. ماه جبین . (یادداشت مؤلف ) : دانم که مه جبینی ای آسمان شکن اما ندانم آنکه چه لشکر شکسته ای . خا
نه پشت دیوار ماnot in my backyard, NIMBYواژههای مصوب فرهنگستانباوری عمومی که بر پایۀ آن مردم خواهان دفع پسماندهای تولیدشده هستند مشروط بر آنکه محل دفع در نزدیکی ملک آنها نباشد
لاله جبینلغتنامه دهخدالاله جبین . [ ل َ / ل ِج َ ] (ص مرکب ) نکوروی . خوبروی . مه جبین : هم بت زنجیر جعدی هم بت زنجیر زلف هم بت لاله جبینی هم بت لاله رخان .منوچهری .
امکاجلغتنامه دهخداامکاج . [ اَ ] (اِ) عالی و بالا. (شعوری ج 1 ص 101). || در بعضی از فرهنگها بمعنی حالت ستارگان در اوج منزل خود آورده اند : کلبه ام در نیمشب آن مه جبین پر نورکردکوکب بختم مگر درمن
خاکیلغتنامه دهخداخاکی . (اِخ ) مصطفی . از شعرای قرن نهم هجری عثمانی است و این بیت از اوست :قاشلرک اوستنده دیر خالک کوران ای مه جبین بال آچوب پرواز ایدرصان سدره دن روح الامین .(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص <span class="hl" dir="ltr
زیبافرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی خوشگل، قشنگ، زیبارو، خوبرو(ی)، جمیل، خوشتیپ، خوشمنظره، رعنا، فریبا گلعذار، گلرخ، گلرو، مهرخ، خوش خطوخال نگار، دلبر، لعبت، عروس، پریزاده مهسا، مه جبین خوشآیند، خوشنما، خوبمنظر لطیف، ملیح، ناز، بدیع بهترین، بهتر، زیباترین، قشنگترین، زیباتر، قشنگتر، مرغوب آشوبگر، فتنهانگیز،
نثارلغتنامه دهخدانثار. [ ن ِ ](اِخ ) محمدمهدی ، فرزند میرزا ابومحمد انصاری اشلقی گرمرودی آذربایجانی ، معروف به میرزا مهدی خان و متخلص به نثار. از شاعران متأخر و معاصران ناصرالدین شاه قاجار است . نسبت وی به روایت مؤلف ریحانةالادب به خواجه عبداﷲ انصاری میرسد، پدرش منشی عباس میرزا نایب السطنه
مهلغتنامه دهخدامه . [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) نام ماه پنجم از سال فرنگیان . (ناظم الاطباء). ماه معادل ثلث دوم و سوم اردیبهشت و ثلث اول خرداد.- جشن اول ماه مه ؛ (برابر یازدهم اردی بهشت ) جشنی است که در آغاز ماه مذکور به یادبود آزادی اتحادیه های کارگران و اقداماتی که
مهلغتنامه دهخدامه . [ م َ ] (اِ) کماج فلکه و بادریسه ٔ خیمه . (یادداشت مؤلف ) : مه فتاده عمود بشکسته میخ سوده طناب بگسسته .سنایی (در صفت خیمه ٔ عمر پیر).
مهلغتنامه دهخدامه . [ م َ ] (اِ) قلم و کلک . (برهان ). قلم و خامه و کلک . (ناظم الاطباء). || تل ریگ . (برهان ). تل ریگ و توده ٔ ریگ . (ناظم الاطباء) : شمس رخشان که کشور آرایدتا نبوسد ستانه ٔ در تونتواند که کشور آرایدچو مه و کوهسار کشور تو.<p class
مهلغتنامه دهخدامه . [ م َ ] (ترکی ، پسوند) در ترکی مزید مؤخری است که در عقیب مفرد امر مخاطب درآید و گاه مانند «مک » مجموع مرکب معنی مصدری دهد و گاه معنی اسم ذات ، چون : سورتمه ، قورمه ، دگمه ، یورتمه ، چاتمه ، چکمه ، دلمه ، قاتمه ، یارمه ، باسمه ، سخلمه (سقلمه )، قیمه ، کسمه ، داغمه ، چالم
دامهلغتنامه دهخدادامه . [ دام ْم َ / دام ْم ِ ] (اِخ ) جزیره ٔ کوچکی در اقیانوس هند واقع در 204هزارگزی شمال شرقی جزیره ٔ تیمور و در 7 درجه عرض جنوبی . (قاموس الاعلام ترکی ).
دانشنامهلغتنامه دهخدادانشنامه . [ ن ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) گواهی نامه ٔ دانشکده . مدرک و ورقه ٔ اجتهاد و فراغت از تحصیل در دانشکده ها و دانشگاهها. اجازه نامه ٔ علمی رسمی ختم تحصیل در رشته های مختلف علوم و فنون و ادبیات ازدانشکده ها و دانشگاهها. تصدیق نامه ٔ مدر
دایمهلغتنامه دهخدادایمه . [ ی ِ م َ ] (ع ص ) دائمة. مؤنث دایم . دائم : قضیه ٔ دایمه (دائمه )؛ قضیه ای است که حکم در آن بدوام نسبت محمول به موضوع باشد اعم از آنکه دوام در ضمن ضرورت باشد یا نه ، بنابراین قضیه ٔ دایمه اعم از قضیه ٔ ضروریه است .
دخترعمهلغتنامه دهخدادخترعمه . [ دُ ت َ رِ ع َم ْ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرزند مادینه ٔ خواهر پدر. بنت عم . عمه قزی