مهادلغتنامه دهخدامهاد. [ م َهَْ ها ] (ع ص ) گهواره فروش . (یادداشت مؤلف ). منجک گر. (مهذب الاسماء). گهواره ساز و گهواره فروش .
مهادلغتنامه دهخدامهاد. [ م ِ ] (ع اِ) گهواره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || زمین . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بستر و بساط و فرش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).بستر. (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). فراش . بستر. (ابوالفتوح رازی ). فراش . بستر. گستردنی
ماتmatte, flat 3واژههای مصوب فرهنگستانویژگی سطحی که برّاقیت آن در زاویۀ 60 درجه در گسترۀ صفر تا ده و در زاویۀ 85 درجه در گسترۀ صفر تا پانزده قرار دارد
ورنی ماتflat varnish, matte varnishواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ورنی که با درصد معینی ماتکننده ترکیب میشود تا در هنگام خشک شدن جلوهای مات بیابد
محادلغتنامه دهخدامحاد. [ م ُ حادد ] (ع ص ) مزاحم . || مانع. || مخالف . || پیوسته و متصل . || پهلوی هم و هم حد. (ناظم الاطباء). رجوع به محادة شود.
مهاداتلغتنامه دهخدامهادات . [ م ُ ] (ع اِمص ) مهاداة. اعتماد بر دیگری در رفتار. (ناظم الاطباء). || به یکدیگر هدیه دادن : مکاتبات و ملاطفات و مهادات پیوسته گشت . (تاریخ بیهقی ص 682). با وی تذکره ای است چنانکه رسم رفته است و همیشه از هر دو
مهاداةلغتنامه دهخدامهاداة. [ م ُ ] (ع مص ) به دو تن آوردن چنانکه یکی بر یک جانب و دیگری بر دیگر جانب . یقال : جاء فلان یهادی بین اثنین ؛ اذا کان یمشی بینهما معتمداً علیهما من ضعف أو سکر؛ یعنی آمد فلان که تکیه کرده بود از ضعف و یا از مستی بر دو نفر یکی از طرف راست و یکی از طرف چپ . (از منتهی ال
مهادنلغتنامه دهخدامهادن . [ م ُ دِ ] (ع ص ) (اصطلاح فقه )آن که مهادنة منعقد می کند. و رجوع به مهادنة شود.
مهادنتلغتنامه دهخدامهادنت . [ م ُ دَ / دِ ن َ ] (از ع ، اِمص )مهادنة. آشتی کردن و صلح نمودن با همدیگر : با سلطان طریق مهادات و مهادنت پیش گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 392). در میان این ایلک خان با قبایل
مهادنهلغتنامه دهخدامهادنه . [ م ُ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِمص ) آشتی . صلح .هدنه . (یادداشت مؤلف ) : مهادنه با این مناجس دور باشد و لایق عزت اسلام نیاید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). از جانبین صلاح در م
مهاداتلغتنامه دهخدامهادات . [ م ُ ] (ع اِمص ) مهاداة. اعتماد بر دیگری در رفتار. (ناظم الاطباء). || به یکدیگر هدیه دادن : مکاتبات و ملاطفات و مهادات پیوسته گشت . (تاریخ بیهقی ص 682). با وی تذکره ای است چنانکه رسم رفته است و همیشه از هر دو
مهاداةلغتنامه دهخدامهاداة. [ م ُ ] (ع مص ) به دو تن آوردن چنانکه یکی بر یک جانب و دیگری بر دیگر جانب . یقال : جاء فلان یهادی بین اثنین ؛ اذا کان یمشی بینهما معتمداً علیهما من ضعف أو سکر؛ یعنی آمد فلان که تکیه کرده بود از ضعف و یا از مستی بر دو نفر یکی از طرف راست و یکی از طرف چپ . (از منتهی ال
مهادنلغتنامه دهخدامهادن . [ م ُ دِ ] (ع ص ) (اصطلاح فقه )آن که مهادنة منعقد می کند. و رجوع به مهادنة شود.
مهادنتلغتنامه دهخدامهادنت . [ م ُ دَ / دِ ن َ ] (از ع ، اِمص )مهادنة. آشتی کردن و صلح نمودن با همدیگر : با سلطان طریق مهادات و مهادنت پیش گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 392). در میان این ایلک خان با قبایل
مهادنهلغتنامه دهخدامهادنه . [ م ُ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِمص ) آشتی . صلح .هدنه . (یادداشت مؤلف ) : مهادنه با این مناجس دور باشد و لایق عزت اسلام نیاید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). از جانبین صلاح در م
امهادلغتنامه دهخداامهاد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مُهْد. (از اقرب الموارد و ذیل آن ) (از منتهی الارب ). ج ِ مِهَدة. (از منتهی الارب ) . زمینهای بلند و یا زمینهای پست وهموار و نرم . (از آنندراج ). و رجوع به مُهْد شود.