مهرافزافرهنگ نامها(تلفظ: mehr afzā) مهر افزاینده ، مهر فزاینده ، آن که به محبت و مهربانی خویش بیفزاید .
مهرافزایلغتنامه دهخدامهرافزای . [ م ِاَ ] (نف مرکب ) مهرافزا. افزاینده ٔ مهر. که بیش محبت کند. که محبت و مهربانی خویش بیفزاید : هزارسال زیاد و هزار سال خورادمیی چو مهر ز دست بتان مهرافزای . فرخی .صلاحی شامل و عفافی کامل ، مجالستی دلربا
مهرافزایلغتنامه دهخدامهرافزای . [ م ِاَ ] (نف مرکب ) مهرافزا. افزاینده ٔ مهر. که بیش محبت کند. که محبت و مهربانی خویش بیفزاید : هزارسال زیاد و هزار سال خورادمیی چو مهر ز دست بتان مهرافزای . فرخی .صلاحی شامل و عفافی کامل ، مجالستی دلربا
الغلغتنامه دهخداالغ. [ اُ ل ُ ] (ترکی ، ص ) بزرگ . مقابل کوچک . (هفت قلزم ) (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع). کلان و بزرگ ، و این لفظ ترکی است . (غیاث اللغات ) : پس ایاز مهرافزا برجهیدپیش تخت آن الغ سلطان دوید. مولوی .مؤمن و ترسا،
افزالغتنامه دهخداافزا. [ اَ ] (نف مرخم ) افزاینده و افزون را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). افزاینده . علاوه کننده . زیادکننده . (ناظم الاطباء). افزاینده و به این معنی مرکب نیز استعمال کنند. و بحذف همزه نیز لغت است .(از مؤید) (شرفنامه ٔ منیری ). فزا. افزای . و در آخرکلمات از قبیل غم
چهرلغتنامه دهخداچهر. [ چ ِ ] (اِ) چهره . (از شرفنامه ٔمنیری ). صورت (دهار). روی را گویند که به عربی وجه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). دورخ . دو رخسار. رخ . رخسار. رخساره . رو. روی . سیما. صورت . طلعت . عارض . عذار.قدام . لقاء. منظر. منظره . وجه . (یادداشت مؤلف ). این کلمه در اوستائی چیتهر بو
مهرلغتنامه دهخدامهر. [ م ِ ] (اِ) رحم و شفقت و محبت . (برهان قاطع). محبت . (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا). دوستی و مودت و محبت و رحم و نرم دلی و شفقت و مروت . (ناظم الاطباء). عشق . محبت . حب . دوستی . وداد. ود. رأفت . عطوفت . (از یادداشتهای مؤلف ) : <b
مهرافزایلغتنامه دهخدامهرافزای . [ م ِاَ ] (نف مرکب ) مهرافزا. افزاینده ٔ مهر. که بیش محبت کند. که محبت و مهربانی خویش بیفزاید : هزارسال زیاد و هزار سال خورادمیی چو مهر ز دست بتان مهرافزای . فرخی .صلاحی شامل و عفافی کامل ، مجالستی دلربا