مهرگیاهلغتنامه دهخدامهرگیاه . [م ِ ] (اِ مرکب ) گیاهی باشد شبیه به آدمی که عربان یبروح الصنم خوانند و بعضی گویند گیاهی است که با هرکس باشد محبوب القلوب خلق گردد و بعضی گویند گیاهی است که برگهای آن در مقابل آفتاب می ایستد. (برهان ). نام گیاهی است که آن را استرنگ و سگ کن نیز گویند. (جهانگیری ). مر
مهرگیاهفرهنگ فارسی عمید۱. گیاهی که هر کس با خود داشته باشد مردم او را دوست میدارند: ( خط چو دمید بر لبت مهر دلم زیاده شد / نام خطت از آن زمان مهر گیاه کردهام (کمالخجندی: مجمعالفرس: مهرگیاه).۲. بلادانه؛ شابیزک.۳. گیاهی که برگهای آن همیشه رو به آفتاب است
مهرگیاهفرهنگ فارسی معین(مِ) (اِ.) 1 - معشوق و چهرة معشوق . 2 - گیاه محبت و مهر، گویند گیاهی است که هرکس با خود داشته باشد، مردم او را دوست می دارند.
مهراعلغتنامه دهخدامهراع . [ م ِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. مهرع . (اقرب الموارد). و رجوع به مهرع شود.
معراةلغتنامه دهخدامعراة. [ م َ ] (ع اِ) آنچه برهنه باشد زنان را از دست و پا و روی و رخسار، و گویند امراءة حسنةالمعراة. ج ، معاری . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || برهنگی و گویند رجل حسن المعری و المعراة. ج ، معاری . (از اقرب الموارد).
معراةلغتنامه دهخدامعراة. [م ُ ] (ع ص ) نخلة معراة؛ خرمابنی که بار یک سال آن بخشیده شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مهروعلغتنامه دهخدامهروع . [ م َ ] (ع ص ) دیوانه ٔ بر زمین افتاده . || مرد افتاده بر زمین از کوشش و یا از ناتوانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ریوقسلغتنامه دهخداریوقس . [ ] (اِ) یبروح . (از مفردات ابن البیطار). مهرگیاه . رجوع به یبروح و مهرگیاه شود.
مانذراغوراسلغتنامه دهخدامانذراغوراس . [ ذَ ] (معرب ، اِ) ماندراغوراس . مهرگیاه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مهرگیاه شود.
ماندرا غوراسلغتنامه دهخداماندرا غوراس . [ دَ ] (معرب ،اِ) (معرب از لاتینی ) مهرگیاه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به مهرگیاه شود.