مهمیزلغتنامه دهخدامهمیز. [ م ِ ] (از ع ، اِ) مهماز. مهمز. مهموز. میخ آهنی که بر پاشنه ٔ موزه ٔ سواران باشد و این در اصل مهماز بود به قاعده ٔ اماله الف را به یاء بدل کردند. (غیاث ). آهنی به پاشنه ٔ کفش نهاده که سوار بدان اسب را سک زند. اسب انگیز. مخیز. (برهان ). بَرَص . (برهان ). کُلاّب . (منته
مهمیزفرهنگ فارسی معین(مِ) (اِ.) آلتی فلزی که بر پاشنة چکمه می بندند و هنگام سواری بر تهیگاه اسب می زنند.
محمشلغتنامه دهخدامحمش . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) به خشم آورنده (آنندراج ). کسی که به خشم می آورد. (ناظم الاطباء). || هیزم بسیار نهنده دیگ را و قوت دهنده آتش را به هیمه . (آنندراج ). کسی که هیزم در آتش می اندازد. (ناظم الاطباء).
مهمزلغتنامه دهخدامهمز. [ م ِ م َ ] (ع اِ) مهمیز. مهماز.میخ آهنین که بر پاشنه ٔ موزه ٔ رائض باشد که به تهیگاه اسب توسن زند. ج ، مهامز، مهامیز. (منتهی الارب ).
rowelدیکشنری انگلیسی به فارسیروده، چرخک، چرخک مهمیز، مهمیز، حلقه دهانه اسب، هر چیزی شبیه مهمیز و سیخک، مهمیز زدن