مهوعلغتنامه دهخدامهوع . [ م ُ هََ وْ وِ ] (ع ص ) دل آشوب . قی آور. اشکوفه آور. آنچه باعث بهم برآمدن دل و استفراغ شود. || نفرت انگیز.
محوحلغتنامه دهخدامحوح . [ م ُ ] (ع مص ) کهنه گردیدن جامه . (آنندراج ). مَح ّ. مَحَح .(منتهی الارب ). کهنه شدن جامه . (تاج المصادر بیهقی ).
محوةلغتنامه دهخدامحوة. [ م َح ْ وَ ] (ع اِ) باران که دور کند خشکسال را و ناپدید گرداند آن را. (منتهی الارب ). || ترک الارض محوة واحدة؛ یعنی همه ٔ زمین را باران گرفت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ننگ و عار. || ساعت . (منتهی الارب ). || بادپس پشت یا شمال بدان جهت که ابر را برد و محو کند.
محویةلغتنامه دهخدامحویة. [ م َح ْ وی ی َ ] (ع ص ) تأنیث محوی . مجموعه . فراهم آمده و گردشده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : واستعین اﷲ فی الفیةمقاصد النحو بها محویة.ابن مالک .
مخیلاتلغتنامه دهخدامخیلات . [ م ُ خ َی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) در نزد اهل منطق ؛ مخیلات عبارت است از قضایای مسلمه یا غیرمسلمه ، راست یا دروغ که با تخیل آنها قبض و بسطی در نفس پیدا شود و نفس آدمی از آن متأثر گردد مانند آنکه بگوئی شراب مانند یاقوتی سیال است و یا عسل تلخ و مهوع ، که تخیل اولی سبب رغبت
دل آشوبلغتنامه دهخدادل آشوب . [ دِ ] (نف مرکب ) دلاشوب . دل آشوبنده . آشوب کننده ٔ دل . آنچه یا آنکه سبب آشوب و بهم برآمدن دل گردد. مهوع . || نگران کننده . مضطرب سازنده ٔ دل . مشوش دارنده ٔ دل . برهم زننده ٔآرامش دل . ازبین برنده ٔ سکون و قرار دل : زیرا که به از عمر ب