مواتلغتنامه دهخداموات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) چیز بی جان . (منتهی الارب ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). آنچه جان ندارد. مقابل حیوان ونبات . (یادداشت مؤلف ). آنکه بی جان باشد. (غیاث ). آنچه نیفزاید. (دهار). || مرده . مردگان . بی جانان . مقابل حَیَوان . (یادداشت مؤلف ) : <b
مواتلغتنامه دهخداموات . [ م َ ] (ع مص ) موت . (ناظم الاطباء). بمردن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به موت شود.
مواتلغتنامه دهخداموات . [ م ُ ] (ع مص ، اِمص ) بمردن . (المصادر زوزنی ). موت . (ناظم الاطباء). مرگ . (منتهی الارب ) (غیاث ). رجوع به موت شود.
مواتفرهنگ فارسی عمید۱. (حقوق، فقه) ویژگی زمین خشک، بایر، و ویران که مالک نداشته باشد.۲. [قدیمی] بیجان؛ مرده.
موائدلغتنامه دهخداموائد. [ م َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ مائدة. (ناظم الاطباء). ج ِ مائدة که به معنی خوان پرطعام باشد. (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به مائده شود : از الوان موائد مطبخ خاص به قدر کفایت . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 91).
موادلغتنامه دهخدامواد. [ م َ وادد ] (ع اِ) ج ِ ماده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مواد به تشدید دال است ولی فارسیان به تخفیف خوانند و آن جمع ماده که به معنی اصل هرچیز است . (از غیاث ) (از آنندراج ) : سرمایه ٔ جلال و مواد تخفیف طوایف عالم . (سندبادنامه ص <span class=
مؤاضلغتنامه دهخدامؤاض . [ م ُ آض ض ] (ع ص ) سبقت کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مبادرت نماینده . (ناظم الاطباء). || ناقه ٔ مبتلا به دردِ زه . (منتهی الارب ). ماده شتر گرفتار به درد زه . (ناظم الاطباء).
مواترلغتنامه دهخدامواتر. [م ُ ت ِ ] (ع ص ) مواترة. شتری که یک زانو بر زمین نهدآنگاه دیگری را نه هر دو را به یکبار و بدین جهت سواری وی مشکل باشد. یقال جمل مواتر. (ناظم الاطباء).
مواترهلغتنامه دهخدامواتره . [ م ُت َ رَ ] (ع مص ) درپی یکدیگر شدن گسسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پیاپی کردن . (المصادر زوزنی ). || نامه و خبر درپی یکدیگر فرستادن یکان یکان با مهلت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وتار. (منتهی الارب ). گویند مواتره بین اشیاء در صورتی است که میا
مواترةلغتنامه دهخدامواترة. [ م ُ ت ِ رَ ] (ع ص ) مواتر. (ناظم الاطباء). شتر ماده ای که یک زانو را بر زمین نهد آنگاه دیگری نه هر دو را به یکبار، و این فعلش دشوار باشد مر سوار را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به مواتر شود.
مواتنةلغتنامه دهخدامواتنة. [ م ُت َ ن َ ] (ع مص ) ملازمت کردن کاری را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مواظبت . (المصادر زوزنی ).
بایرفرهنگ مترادف و متضاد۱. کویر، لمیزرع، موات، نامزروع، هامون ۲. خراب، نامسکون، ویران، ویرانه ≠ آباد، دایر، معمور
بیصاحبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی صاحب، مال هیچکس موات، بایر عمومی، دولتی، ملی، بینالمللی خالی، بدون سکنه استیجاری اشغالی
غیرفعالفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه یرفعال، فارغ، آسوده، خلاص، دست ازکار کشیده، بیکار موات، متروکه، برکنار بازنشسته، فارغبال
ماتةلغتنامه دهخداماتة. [ مات ْ ت َ ] (ع اِ) مؤنث مات [ ت ت ] . (از اقرب الموارد). حرمت و پیوند و وسیلت . ج ، موات . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
سنگ چین کردنلغتنامه دهخداسنگ چین کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دور زمینی را سنگ چیدن و محفوظ داشتن آنرا. گرداگرد زمین بی صاحبی (زمین موات را) سنگ چین کنند بخاطر حیازت و تصرف آن .
مواترلغتنامه دهخدامواتر. [م ُ ت ِ ] (ع ص ) مواترة. شتری که یک زانو بر زمین نهدآنگاه دیگری را نه هر دو را به یکبار و بدین جهت سواری وی مشکل باشد. یقال جمل مواتر. (ناظم الاطباء).
مواترهلغتنامه دهخدامواتره . [ م ُت َ رَ ] (ع مص ) درپی یکدیگر شدن گسسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پیاپی کردن . (المصادر زوزنی ). || نامه و خبر درپی یکدیگر فرستادن یکان یکان با مهلت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وتار. (منتهی الارب ). گویند مواتره بین اشیاء در صورتی است که میا
مواترةلغتنامه دهخدامواترة. [ م ُ ت ِ رَ ] (ع ص ) مواتر. (ناظم الاطباء). شتر ماده ای که یک زانو را بر زمین نهد آنگاه دیگری نه هر دو را به یکبار، و این فعلش دشوار باشد مر سوار را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به مواتر شود.
مواتنةلغتنامه دهخدامواتنة. [ م ُت َ ن َ ] (ع مص ) ملازمت کردن کاری را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مواظبت . (المصادر زوزنی ).
حافظالامواتلغتنامه دهخداحافظالاموات . [ ف ِ ظُل ْ اَم ْ ] (ع اِ مرکب ) قطران . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ج 1 ص 116). رجوع به حافظ الاجساد شود.
حمواتلغتنامه دهخداحموات . [ ح َم َ ] (ع اِ) ج ِ حمات . موشکها یعنی ماهیچه های گوشت ساق و در ساق اسب دو باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سمواتلغتنامه دهخداسموات . [ س َ ما ] (ع اِ) رسم الخط عربی سماوات . ج ِ سماء، به معنی آسمان : آنرا بسموات مکان گشت ومر این رابر دست امیران و وزیرانش مکان است . منوچهری .آنانکه ریاضت کش و سجاده نشینندگو همچو ملک سر بسموات برآرید.<
ملکةالسمواتلغتنامه دهخداملکةالسموات . [ م َ ل َ ک َ تُس ْ س َ ما وات ] (اِخ ) ماهتاب است که صیدونیان وی را عشتورت می نامیدند و عبادتش از آنجا با آسیای صغیر امتداد یافت و سامیان غالباً وی را استرتی و عشتروت می نامیدند و احتمال می رود که از برای وی قرصهایی که نقش ماه بر آنها منقوش بود تقدیم می نمودند.
امواتلغتنامه دهخدااموات . [ اَم ْ ] (ع اِ) ج ِ میت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مردگان . درگذشتگان : و تواتر دخلها و احیاء اموات بعدل متعلق است . (کلیله و دمنه ).- اموات احمر؛ کنایه از مقتولان و شهیدان . (غیاث اللغات