موازرلغتنامه دهخداموازر. [ م ُ زِ ] (ع ص ) باربردار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || وزیرشونده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به موازرت و موازره شود.
موازرةلغتنامه دهخداموازرة. [ م ُ زَ رَ ] (ع مص ) همپشتی کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). موازرت . مدد کردن و یاری نمودن کسی را (ولی کمتر استعمال می شود و بیشتر مؤازره با همزه می گویند). (ناظم الاطباء). یاری دادن . (غیاث ) (از اقرب الموارد). ورجوع به مؤازرة شود. || وزیری کردن . (منتهی الار
یاری کردنلغتنامه دهخدایاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) همراهی کردن . کمک کردن . اعانت . نصرت . امداد. مددکردن . ارداء. مناجده . معاونت . نصرت . صحبت صحابت . هناء. عوان .ممالاة. تعوین . کنیف . کنف . (منتهی الارب ) : هرآنگه که تو شهریاری کنی مرا مرزبخشی و یاری کنی .<