مواطنلغتنامه دهخدامواطن . [ م َ طِ ] (ع اِ) ج ِ موطن . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (ناظم الاطباء). ج ِ موطن : مواطن مکه ؛ مواقف آن . مواطن حرب ؛ مشاهد آن . (یادداشت مؤلف ) : لقد نصرکم اﷲ فی مواطن کثیرة. (قرآن <span class
مواطندیکشنری عربی به فارسیتابع , رعيت , تبعه يک کشور , شهروند , هم ميهن , هم وطن , ملي , قومي , وابسته به قوم ياملتي , تبعه , بومي , اهلي , محلي
مَوَاطِنَفرهنگ واژگان قرآنموطنها - عرصه ها (کلمه مواطن جمع موطن و بمعناي جائي است که انسان در آن سکونت نموده ، و آن را وطن خودش قرار ميدهد . )
موثنلغتنامه دهخداموثن . [ ث ِ ] (ع ص ) آن که دهش و عطای بسیار می کند. (ناظم الاطباء). دهش سترگ دهنده . (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آن که دولت بسیار و ستور بی شمار می گیرد. (ناظم الاطباء). افزون گیرنده ٔ مال . (از اقرب الموارد).
موطنلغتنامه دهخداموطن . [ م َ طِ ] (ع اِ) جای باش مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وطن و جای باش مردم . (ناظم الاطباء). وطن . (غیاث ). آرامگاه . میهن . زاد بوم . جای بودن . اقامتگاه . اقامت جای . مکان . جای . بودنگاه . محل سکونت شخص . باشگاه . (یادداشت مؤلف ). جای باشش . آرامگاه . (دهار). ج
مؤتنلغتنامه دهخدامؤتن . [ م ُءْ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ایتان . (منتهی الارب ، ماده ٔ ات ن ). زن یا هر حیوان ماده ای که در زاییدن ، اول پای بچه ٔ آن برآید. (ناظم الاطباء). زن که گاه زادن پای جنین او نخست بیرون آمده باشد پیش از دو دست او. (یادداشت مؤلف ). آن زن که کودک نگونسار زاید. (مهذب