مواعیدلغتنامه دهخدامواعید. [ م َ ] (ع اِ) وعده ها و موعودها و وعده داده شده ها و چیزهای وعده کرده شده . (ناظم الاطباء). ج ِ میعاد است که به معنی وعده کردن باشد. (غیاث ) (آنندراج ) : او قابوس را فروگذاشت و آن مواعید خلاف کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl" dir="l
مواحیدلغتنامه دهخدامواحید. [ م َ ](ع اِ) ج ِ میحاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ میحاد به معنی یک یک . (آنندراج ). رجوع به میحاد شود.
مواعدلغتنامه دهخدامواعد. [ م َ ع ِ ] ج ِ موعد. سررسیدها.وعده ها. (ناظم الاطباء): مواعدی را که قانون معین نکرده است دادگاه معین خواهد کرد. (ماده ٔ 611 آیین دادرسی مدنی ). مواعدی که ابتدای آن تاریخ ابلاغ یا اعلام است روز ابلاغ و اعلام و همچنین روز اقدام جزء مدت
موعثلغتنامه دهخداموعث . [ م ُ وَع ْ ع َ ] (ع ص ) راه دشوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
عرقوبیلغتنامه دهخداعرقوبی . [ ع ُ ] (ص نسبی ) منسوب به عرقوب . رجوع به عرقوب (اِخ ) شود.- وعده یا مواعید عرقوبی ؛ نوید دروغین : ایشان را به مواعید عرقوبی مستظهر گردانید. (جهانگشای جوینی ). و به مواعید عرقوبی سلطان را مغرور کرد. (جهانگشای جوین
رایقاتلغتنامه دهخدارایقات . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رایقة. خوب . شگفت انگیز. جالب توجه : و به رایقات مواعید او مستظهر گردانید. (تاریخ جهانگشای جوینی ).
عرقوبلغتنامه دهخداعرقوب . [ ع ُ ] (اِخ ) ابن صخر، یا عرقوب بن معبدبن اسد. ازعمالقه است و او کاذب ترین مردم زمان خود بود و در اِخلاف وعده بدو مثل زنند. (از منتهی الارب ). از اعراب جاهلی بود و در خلف وعده به وی مثل زنند. نسب او را ابن سعدبن زید مناةبن تمیم گفته اند. و برخی وی را ازاوس و خزرج دان
اشباح المجردةلغتنامه دهخدااشباح المجردة. [ اَ حُل ْ م ُ ج َرْ رَدَ ] (ع اِ مرکب ) (الَ ...) سهروردی در حکمت اشراق در بحث از عوالم انوار گوید: و هذا العالم المذکور نسمیه «عالم الاشباح المجردة» و به تحقق بعث الاجساد و الاشباح الربانیة و جمیع مواعید النبوة، و قد یحصل من بعض نفوس المتوسطین ذوات الاشباح ال