موجوددیکشنری عربی به فارسیموجود , هست , داراي هستي , پديدار , باقي مانده , نسخه ء موجود و باقي(ازکتاب وغيره)
موجودلغتنامه دهخداموجود. [ م َ ] (ع ص ، اِ) هست . (آنندراج ). مقابل نیست ومعدوم . هرچه که صحیح باشد سؤال درباره ٔ او، که آیامعدوم گردد. (یادداشت مؤلف ). هست شده . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). هست کرده شده . (آنندراج ) : خردرا اولین موجود دان پس نفس و جسم آن گه <b
موجوددیکشنری فارسی به انگلیسیactual, alive, available, being, going, disposable adj., entity, existent, extant, forthcoming, out, prevailing, stock, substantial
موجوداتلغتنامه دهخداموجودات . [م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ موجودة. رجوع به موجود و موجودة شود. || مخلوقات و آفریدگان و شوندگان . (ناظم الاطباء). کاینات . مکونات . آفریده ها. آفریدگان . برایا. (یادداشت مؤلف ) : بشناختم که آدمی شریف تر خلایق و عزیزتر موجودات است . (کلیله و دمنه )
موجودهلغتنامه دهخداموجوده . [ م َ دَ / دِ] (از ع ، ص ) موجودة. هر چیز حاضر. (ناظم الاطباء).- حالت موجوده ؛ حالت حالیه . (ناظم الاطباء).- علل موجوده ؛ علتها و سببهای موجود. علتهایی که هست . علتهایی که وجو
موجودةلغتنامه دهخداموجودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) موجوده . تأنیث موجود. ج ، موجودات . (یادداشت مؤلف ). رجوع به موجود و موجوده و موجودات شود.
موجودیلغتنامه دهخداموجودی . [ م َ ] (حامص ) موجود بودن . مقابل معدومی . || (اِ) نقد. آنچه برجای است . آنچه از پول و اعتبار و ارز و لوازم و ابزار و اشیاء وجود داشته باشد. هرچه از مال و پول فی الحال موجود باشد: از دفترها همه ٔ موجودی را امروز از انبار گرفتم .ترکیب ها:- مو
موجوداتلغتنامه دهخداموجودات . [م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ موجودة. رجوع به موجود و موجودة شود. || مخلوقات و آفریدگان و شوندگان . (ناظم الاطباء). کاینات . مکونات . آفریده ها. آفریدگان . برایا. (یادداشت مؤلف ) : بشناختم که آدمی شریف تر خلایق و عزیزتر موجودات است . (کلیله و دمنه )
موجودهلغتنامه دهخداموجوده . [ م َ دَ / دِ] (از ع ، ص ) موجودة. هر چیز حاضر. (ناظم الاطباء).- حالت موجوده ؛ حالت حالیه . (ناظم الاطباء).- علل موجوده ؛ علتها و سببهای موجود. علتهایی که هست . علتهایی که وجو
موجودةلغتنامه دهخداموجودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) موجوده . تأنیث موجود. ج ، موجودات . (یادداشت مؤلف ). رجوع به موجود و موجوده و موجودات شود.
موجودیلغتنامه دهخداموجودی . [ م َ ] (حامص ) موجود بودن . مقابل معدومی . || (اِ) نقد. آنچه برجای است . آنچه از پول و اعتبار و ارز و لوازم و ابزار و اشیاء وجود داشته باشد. هرچه از مال و پول فی الحال موجود باشد: از دفترها همه ٔ موجودی را امروز از انبار گرفتم .ترکیب ها:- مو
ناموجودلغتنامه دهخداناموجود. [ م َ / مُو ] (ص مرکب ) مقابل موجود. معدوم : زمانی کز فلک زاید زمان نابوده چون باشدزمان بی جود او موجود و ناموجود بی مبدا.ناصرخسرو.
بهترین فنّاوری بازبَرازش موجودbest available retrofit technology, BARTواژههای مصوب فرهنگستانبهترین فنّاوری در دسترس برای ارتقای عملکرد سامانههای واپایش آلایندهها در تأسیسات ثابت موجود
بهترین فنّاوری موجودbest available technologyواژههای مصوب فرهنگستانکارآمدترین و بهصرفهترین فنّاوری تصفیۀ در دسترس اختـ . بِهفَم BAT
بهترین فنّاوری واپایش موجودbest available control technology, BACTواژههای مصوب فرهنگستانبهترین فنّاوری در دسترس برای کاهش آلایندها تا رسیدن به استانداردهای مصوب