موسوسلغتنامه دهخداموسوس . [ م ُ وَ وِ ] (ع ص ) آنکه با خود حرف می زند و زمزمه می کند. (ناظم الاطباء).- موسوس سودایی ؛ مرد ملول و مغموم . (ناظم الاطباء). || وسوسه کننده .آنکه وسوسه کند. آنکه به سوی اندیشه و رای و راه بدبکشاند: شیطان موسوس . وسوسه انگیز. به وهم و
موسیوس اسکاولالغتنامه دهخداموسیوس اسکاولا. [ اِ وُ ] (اِخ ) از قانون گزاران روم بود که در سال 132 ق . م . به مقام کنسولی رسید. (از ترجمه ٔ تمدن قدیم فوستل دکولانژ).
مؤسسلغتنامه دهخدامؤسس . [ م ُ ءَس ْ س َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تأسیس . بنیان نهاده شده و بناکرده شده . (ناظم الاطباء).
مؤسسلغتنامه دهخدامؤسس . [ م ُ ءَس ْ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأسیس . آنکه بنیاد چیزی را برپا می نهد و بنا می کند. بنا نهنده . (ناظم الاطباء). بنیاد نهنده . (آنندراج ). پایه گذار. بنیانگذار. تأسیس کننده . پی افکننده . آنکه پی افکند. پی گذار. پی افکن . بانی . ج ، مؤسسان . (یادداشت مؤلف ).
علیانلغتنامه دهخداعلیان . [ ع ُ ل َی ْ یا ] (اِخ ) نام محدثی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). موسوس کوفی است ، و او را اخباری است . (از تاج العروس ).
جعیفرانلغتنامه دهخداجعیفران . [ ج ُ ع َ ف َ ] (اِخ ) ابن علی بن اصفربن السری بن عبدالرحمان الانباری ملقب به موسوس . زادگاهش بغداد و مسکنش سامرا بود. وی به سبب محروم ماندن از میراث پدر که بر اثر مراوده ٔ اوبا یکی از کنیزان پدرش صورت گرفته بود، دچار پریشان حالی و خبط دماغ شد و چون پریشانی فکر او ف
ترشحلغتنامه دهخداترشح . [ ت َ رَش ْ ش ُ ] (ع مص ) قوت رفتار گرفتن شتربچه با مادر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد): ترشح الفصیل ؛ اذا قوی علی المشی مع امه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جاری شدن آب از میان سنگها. (از المنجد). تراوید
گنهلغتنامه دهخداگنه . [ گ ُ ن َه ْ ] (اِ) مخفف گناه . (آنندراج ) : اصحاب گنه را به گنه دیر بگیردوآنگه که بگیرد زبر و زیر بگیرد. منوچهری .گنه و کاهلی خود به قضا بر چه نهی که چنین گفتن بی معنی کار سفهاست .
میلغتنامه دهخدامی . [ م َ / م ِ ] (اِ) به معنی شراب انگوری است . (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). || مطلق شراب اعم از اینکه از انگور حاصل آید یا مویز و خرما و جز آن . (از یادداشت لغت نامه ) . صاحب آنندراج گوید: بدین معنی ، خام ،بی غش ، صرف ، ناب ، ممزوج ،
مانی الموسوسلغتنامه دهخدامانی الموسوس . [ نِل ْ م ُ وَ وَ ] (اِخ ) محمدبن القاسم مکنی به ابوالحسن متوفی به سال 245 هَ . ق از شاعرانی بود که طبعی بسیار ظریف و لطیف داشت . از مردم مصر بود و در عهد متوکل عباسی به بغداد آمد. (از اعلام زرکلی ج 2
غیلان الموسوسلغتنامه دهخداغیلان الموسوس . [ غ َ نُل ْ م ُ وَ وَ ] (اِخ ) جامی در نفحات الانس آرد او را غیلان المجنون نیز میگفتند. از متقدمان مشایخ عراق بود و در خرابه ها زندگی میکرد و با کس نمی آمیخت و از کس چیزی نمی پذیرفت و کس نمی دید که او چه میخورد. محمدبن السمین گویند: غیلان را درویرانه های کوفه