موشانهفرهنگ فارسی عمیدهمچون موش؛ مانند موشان: ( همچو نخلی برنیارد شاخها / کرده موشانه زمین سوراخها (مولوی: ۶۷۴).
موسونةلغتنامه دهخداموسونة. [ م َ ن َ ] (ع ص ) زن سست کسل مند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
خموشانهلغتنامه دهخداخموشانه . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) حق السکوت . رشوتی که به کسی می دهند تا او در موردی سکوت کند. (یادداشت بخط مؤلف ) : صد دگر بخموشانه میدهم رشوت نه بهر من ز برای خدای را زنهار.انوری .