موفورلغتنامه دهخداموفور. [ م َ ] (ع ص ) تمام . (منتهی الارب ). بسیار و افزون و تام و کامل . (ناظم الاطباء). بسیارکرده شده و تمام . (از غیاث ) (آنندراج ). وافر و فراوان و بسیار و افزون و بیشمار وبیرون از حد و به منتها درجه و درست و کامل و تمام .(ناظم الاطباء). تمام کرده شده . بسیار. تمام . فراو
موفرلغتنامه دهخداموفر. [ م ُ وَف ْ ف َ ] (ع ص ) وافر و فراوان و بسیار افزون . (ناظم الاطباء). زیاد کرده شده و بسیار کرده شده . (غیاث ) : نصرت نثار عید برافشاند کز عراق شاه مظفر آمد و جاه موفرش . خاقانی .هرچند کان عطای موفا شگرف بود
موفورهلغتنامه دهخداموفوره . [ م َ رَ] (ع ص ) مؤنث موفور، به معنی فراوان و سخت بسیار. (یادداشت مؤلف ). وافر و فراوان و بسیار و درست و کامل و تمام . (از ناظم الاطباء). و رجوع به موفور شود.- محصولات موفوره ؛ حاصلهای فراوان . (ناظم الاطباء).
مَّوْفُوراًفرهنگ واژگان قرآنكامل ( جزاي موفور آن جزائي است که چيزي از آن ذخيره نگردد و همهاش داده شود )
پلیدرلغتنامه دهخداپلیدر. [ پ ُ دُ ] (اِخ ) نام یکی از فرزندان پریام پادشاه ترواست . هنگام محاصره ٔ تروا پدر او وی را با خزاین موفور نزد داماد خود پُلیم نِسْتُر روانه کرد و او وی را بکشت .
مستابلغتنامه دهخدامستاب . [ م ِ ] (اِ) نوعی ظرف آبکش که سقّایان بر بازو آویزند و بدان آب برآرند. نوعی دلو : یکی سقای چابک دست و پرزورکه آورده به مستاب آب موفور.(شعوری ج 2 ص 362</s
نامحصورلغتنامه دهخدانامحصور. [ م َ ] (ص مرکب ) نامحدود. (آنندراج ). بی حصار. بی دیوار. گشاده . بی حد. (از ناظم الاطباء). که حد و حصاری ندارد. || بی انتها. (آنندراج ). بی اندازه . بی کران . بی پایان . نامعین . بی شمار. بی حساب . (از ناظم الاطباء) : سلطان از دیار هند مظفر و
موفورهلغتنامه دهخداموفوره . [ م َ رَ] (ع ص ) مؤنث موفور، به معنی فراوان و سخت بسیار. (یادداشت مؤلف ). وافر و فراوان و بسیار و درست و کامل و تمام . (از ناظم الاطباء). و رجوع به موفور شود.- محصولات موفوره ؛ حاصلهای فراوان . (ناظم الاطباء).