موقوصلغتنامه دهخداموقوص . [ م َ ] (ع ص ) شکسته گردن . (از منتهی الارب ) مرد گردن شکسته . (ناظم الاطباء). گردن شکسته شده . (آنندراج ).
موقوصفرهنگ فارسی معین(مَ یا مُ) [ ع . ] (اِمف . ص .) 1 - گردن کوتاه . 2 - در علم عروض : وقص آن است که دوم فاصله را بیفکنند «مفاعلن » ماند و «مفاعلن » چون از «متفاعلن » منشعب باشد، آن را موقوص خوانند یعنی گردن کوتاه و چون از سه متحرک فاصله بدین زحاف یکی ساقط می شود آن را به کوتاهی گردن تشبیه کردند.
موقظلغتنامه دهخداموقظ. [ ق ِ ] (ع ص ) بیدارکننده . (یادداشت مؤلف ) : و للصبا عبث بالثوب تجذبه عنا کموقظة بالرفق وسنانا.ابوالعلاء معری .
موکشلغتنامه دهخداموکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ مو. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) وسیله و آلت برداشتن یا بیرون کردن مو از جایی یا چیزی .
موقسلغتنامه دهخداموقس . [ م ُ وَق ْ ق َ ] (ع ص ) گَرگین : بعیر موقس ؛ شتر گَرگین . (از ناظم الاطباء). موقوس . (منتهی الارب ).
مکوزلغتنامه دهخدامکوز. [ م ُ ک َوْ وَ ] (ع ص ) رجل مکوزالرأس ؛ مرد درازسر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
وقصفرهنگ فارسی معین(وَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن (گردن و غیره ). 2 - در علم عروض جمع بین اضمار و خبن . «آن است که دوم فاصله را بیفکنند (از متفاعلن ) «مفاعلن » ماند و «مفاعلن » چون از «متفاعلن » منشعب باشد آن را موقوص خوانند یعنی گردن کوتاه و چون از سه متحرک فاصله بدین زحاف یکی ساقط می شود، آن را به کوتاهی گردن تشبیه
وقصلغتنامه دهخداوقص . [ وَ ] (ع مص ) گردن شکستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || شکسته شدن گردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). لازم و متعدی استعمال شده . (منتهی الارب ). || کوفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم ا