موقوفةلغتنامه دهخداموقوفة. [ م َ ف َ ] (ع ص ) تأنیث موقوف . ایستاده کرده شده . بازداشته . (یادداشت مؤلف ). موقوفه . || ملک وقف شده . در راه خدا وقف شده . ج ، موقوفات .
موقوفهلغتنامه دهخداموقوفه . [ م َ / مُو ف َ / ف ِ ] (از ع ، ص ، اِ) موقوفة. غیرمنقولی که عین آن حبس و ثمره ٔ آن تسبیل شده باشد. هرچیزی که در راه خدا وقف شده و حبس کرده باشند. چیزهای وقف کرده شده . هرچیز که طبعاً یا برحسب عرف و
موقوفهلغتنامه دهخداموقوفه . [ م َ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 22هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه با 311 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <sp
موقوفهفرهنگ فارسی عمید۱. وقفشده.۲. (اسم، صفت) ملکی که درآمد آن برای کارهای عامالمنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده، اختصاص داده شده.
موقوفهفرهنگ فارسی معین(مُ فَ) [ ع . موقوفة ] (اِ.) ملکی که درآمد آن برای کارهای عام المنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده اختصاص داده شده .