مولالغتنامه دهخدامولا. (ص ) (اصطلاح عامیانه ) آدم آب زیرکاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده . (فرهنگ لغات عامیانه ).
مولالغتنامه دهخدامولا. (نف ) صفت دائمی از مولیدن . درنگ کننده . سخت درنگ کننده . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مولیدن شود.
مولالغتنامه دهخدامولا. [ م َ ] (ع ص ، اِ) مولی . سرور. مخدوم . سرپرست که مورد احترام و ستایش کس یا کسان باشد. (از یادداشت مؤلف ). صاحب و خداوندگار و مالک و خواجه : بیعت کردم به سید خود و مولای خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).گویی
مولالغتنامه دهخدامولا. [ م َ / مُو ] (اِخ ) آقاعبدالمولی . از گویندگان معاصر شاه سلطان حسین صفوی و از مصاحبان و مرشدان آذربیگدلی بوده . از علوم و انواع خطوط آگاهی داشته . در یکی از دیه های اصفهان گوشه ای گزیده و مردی بوده است سخت نیکومحضر. از اشعار اوست :
مولالغتنامه دهخدامولا. [ م َ / مُو ] (اِخ ) دهی است از دهستان فریم بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 7هزارگزی شمال خاوری کهنه ده با 100 تن جمعیت . آب آن از چاه و راه آن مالرو است . (از فره
مولایلغتنامه دهخدامولای . [ م َ / مُو ] (اِخ ) از امرای مغول غازان که وصاف الحضرة گاه او را «ملا» و گاه «ملای » و گاه نیز «مولای » می نویسد. (تاریخ وصاف ص 374، 377،
مولاییلغتنامه دهخدامولایی . [ م َ / مُو ] (حامص ) مولا و سرور بودن . سروری و آقایی و بزرگی . (ناظم الاطباء). || بندگی و بردگی . غلامی و چاکری و خدمتگزاری : این دو طفل هندو از بام دماغ بر در صدرش به مولایی فرست . <p class="aut
مولاآبادلغتنامه دهخدامولاآباد. [ م َ /مُو ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خاش شهرستان زاهدان ، واقع در 2هزارگزی جنوب خاش با 300 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است . ساکنان از طای
مولازادهلغتنامه دهخدامولازاده . [ م َ / مُو دَ / دِ ] (ص مرکب ،اِ مرکب ) غلام زاده . بنده زاده . برده زاده . فرزند غلام وبرده که پدر وی برده و بنده بوده باشد : قمر در نیکوئی دلداده ٔ تست شکر مولای
مولاموللغتنامه دهخدامولامول . (اِمص مرکب ) درنگ بسیار و درنگ از پی درنگ و تأخیر پس تأخیر.(از برهان ) (ناظم الاطباء). تأخیر از پی تأخیر. (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به مول و مولیدن شود.- مولامول کردن ؛ سخت تأخیر کردن . درنگ از پی درنگ نمودن :<
مولانلغتنامه دهخدامولان . (اِخ ) دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر با 695 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . این ده در 28هزارگزی شمال کلیبر واقع است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="l
مولاآبادلغتنامه دهخدامولاآباد. [ م َ /مُو ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خاش شهرستان زاهدان ، واقع در 2هزارگزی جنوب خاش با 300 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است . ساکنان از طای
مولازادهلغتنامه دهخدامولازاده . [ م َ / مُو دَ / دِ ] (ص مرکب ،اِ مرکب ) غلام زاده . بنده زاده . برده زاده . فرزند غلام وبرده که پدر وی برده و بنده بوده باشد : قمر در نیکوئی دلداده ٔ تست شکر مولای
مولاموللغتنامه دهخدامولامول . (اِمص مرکب ) درنگ بسیار و درنگ از پی درنگ و تأخیر پس تأخیر.(از برهان ) (ناظم الاطباء). تأخیر از پی تأخیر. (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به مول و مولیدن شود.- مولامول کردن ؛ سخت تأخیر کردن . درنگ از پی درنگ نمودن :<
مولانلغتنامه دهخدامولان . (اِخ ) دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر با 695 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . این ده در 28هزارگزی شمال کلیبر واقع است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="l
چم مولالغتنامه دهخداچم مولا. [ چ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش دهدز شهرستان اهواز که در 27 هزارگزی جنوب خاوری دهدز. کنار راه مالرو بادلان به بیدله واقع است و 30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="lt
ده مولالغتنامه دهخداده مولا. [ دِه ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سربند بالا بخش سربند شهرستان اراک . واقع در 30هزارگزی جنوب باختری آستانه . داری 283 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <s
کوشک مولالغتنامه دهخداکوشک مولا. [ م َ لا ] (اِخ ) دهی از دهستان دودج وداریان که در بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع است و 512 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
ممولالغتنامه دهخداممولا. [ م َ م ُ ] (اِ) صعوه . دم جنبانک . (ناظم الاطباء). به هندی اسم صفراغون است . رجوع به صفراغون شود.
تپه مولالغتنامه دهخداتپه مولا. [ ت َپ ْ پ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کمازان شهرستان ملایر است که در سی و سه هزارگزی جنوب شهر ملایر و هیجده هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ ملایر به اراک واقع است . کوهستانی و معتدل است و 767 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات