مولوزنلغتنامه دهخدامولوزن . [ زَ ] (نف مرکب ) مولوزننده . نوازنده ٔ مولو. آنکه مولو می نوازد. آنکه نی یا شاخک جوکیان و کشیشان نوازد. (از یادداشت مؤلف ) : مرا بینند اندر کنج غاری شده مولوزن و پوشیده چوخا. خاقانی .به بانگ و زاری مولوز
مولوزنفرهنگ فارسی عمیدنوازندۀ مولو؛ آنکه مولو میزند: ( مرا بینند در سوراخ غاری / شده مولوزن و پوشیده چوخا (خاقانی: ۲۶).
مولجانلغتنامه دهخدامولجان . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهتاب بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع در 17هزارگزی شمال خاوری اصفهان ، با 200 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="
ملاجان کاشیلغتنامه دهخداملاجان کاشی . [ م ُل ْ لا ن ِ ] (اِخ ) از شاعران قرن دهم است . در تحفه ٔ سامی آرد: معلم اطفال و مخترع خط شکسته بسته است .و رجوع به تحفه ٔ سامی ص 156 و فرهنگ سخنوران شود.
مولو زدنلغتنامه دهخدامولو زدن . [ زَ دَ ](مص مرکب ) نواختن ناقوس یا نی جوکیان و کشیشان را. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مولو و مولوزن شود.
چوخالغتنامه دهخداچوخا. (اِ) جامه ای است پشمین . (شرفنامه ٔ منیری ). جامه واری که از پشم بافته باشند. (برهان ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ پشمین کوتاه که نوعی از لباس فقراست وترکی است . (غیاث اللغات ). جامه پشمین که در تبرستان بافند و بپوشند و آن را چوخه نیز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). چوخه . پا
اعضاءلغتنامه دهخدااعضاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عُضو، اندام و هر گوشت فراهم آمده در استخوان . (منتهی الارب ). ج ِ عُضوو عِضو، اندام و هر گوشت فراهم آمده در استخوان . (آنندراج ). ج ِ عُضو که گاه عِضو نیز گویند، یعنی هر گوشت فراوان به استخوان برآمده و گفته اند هر استخوان فراوان در گوشت هر جزء بدن مان
اسقفلغتنامه دهخدااسقف . [ اُ ق ُ / اُ ق ُف ف ] (معرب ، ص ، اِ) (از یونانی ِ اِپیسکُپُس ) رئیس ابرشیة.رئیس اسقفیه . حاکم ترسایان . (مهذب الاسماء). مقامی دینی مسیحی پس از مطران که در هر شهری بوده است . (مفاتیح ) (محمودبن عمر). خطیب و واعظ نصاری که انجیل بخواند