مومندیکشنری عربی به فارسیبا ايمان , معتقد , بيمه گر , يزدان گراي , معتقد بخدا , خدا شناس , موحد , خدا پرست
مومنفرهنگ مترادف و متضادباایمان، بادیانت، پارسا، پرهیزگار، دیندار، گرونده، متدین، متقی، متورع، مذهبی، مسلمان، معتقد ≠ کافر
مومینلغتنامه دهخدامومین . (ص نسبی )مومی . مومی شده و از موم ساخته شده . (ناظم الاطباء). هرچیز که از موم ساخته باشند. (آنندراج ) : بر دل مومین و جان مؤمنش مهر و مهر دین مهیا دیده ام . خاقانی .به هر مجلس که شهدت خوان درآردبه صورت
مؤمنلغتنامه دهخدامؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) تبریزی . از گویندگان قرن 11 و12 هجری قمری و ملقب به ایمان از نجبای تبریز است چنانچه آبای ایشان نقیب الاشراف بوده و خود در بحر تصوف مستغرق و الحال در تبریز است . ابیات زیر از اوست
مؤمنلغتنامه دهخدامؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دامغانی . محمد مؤمن ، برادر حاجی محمدتقی بسمل . از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود. از اوست :فرنگ زاده نگاهی بکن به مؤمن بیدل شوم فدای ستمخانه ای که کافرش است این .(از قاموس الاعلام ترکی ) (از فرهنگ سخنوران ).
مؤمنلغتنامه دهخدامؤمن . [ م ُ ءَم ْ م ِ ] (ع ص ) اعتمادکننده . || راستی کننده . || امین پندارنده . || آمین گوینده . (از منتهی الارب ).
مؤمنلغتنامه دهخدامؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) ابن سعیدبن ابراهیم بن قیس ، مولی امیر عبدالرحمان مروانی داخل . از گویندگان نامدار قرن سوم هجری و بزرگترین شاعرقرطبه در عصر خود بود. او با 18 شاعر به مهاجات پرداخت و بر همه فایق شد. مؤمن به مشرق رفت و با ابوتمام م
مومنائیلغتنامه دهخدامومنائی . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در جنوب خاوری شاه آباد با 230 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
مؤمنلغتنامه دهخدامؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) تبریزی . از گویندگان قرن 11 و12 هجری قمری و ملقب به ایمان از نجبای تبریز است چنانچه آبای ایشان نقیب الاشراف بوده و خود در بحر تصوف مستغرق و الحال در تبریز است . ابیات زیر از اوست
مؤمنونلغتنامه دهخدامؤمنون . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) سوره ٔ بیست وسوم از قرآن کریم ، مکیه ، پس از حج و پیش از نور، و آن 118 آیه است و با این آیه شروع می شود: «قد افلح المؤمنون ». (از یادداشت مؤلف ).
مؤمنلغتنامه دهخدامؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دامغانی . محمد مؤمن ، برادر حاجی محمدتقی بسمل . از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود. از اوست :فرنگ زاده نگاهی بکن به مؤمن بیدل شوم فدای ستمخانه ای که کافرش است این .(از قاموس الاعلام ترکی ) (از فرهنگ سخنوران ).
مومنائیلغتنامه دهخدامومنائی . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در جنوب خاوری شاه آباد با 230 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
قردامومنلغتنامه دهخداقردامومن . [ ] (معرب ، اِ) قاقله ٔ صغار. هیل . هیل بوا. هل . خیربوا. رجوع به قاقله ٔ صغار شود.
اکسولقینامومنلغتنامه دهخدااکسولقینامومن . [ اِ ل ُ قین ْ نا م ِ ] (معرب ، اِ) قرفه . دارچین خشبی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات شود.
امومنلغتنامه دهخداامومن . [ اَ م ُ ] (اِ) آمومن . حماما. (یادداشت مؤلف ). در مفردات ابن بیطار فقط بصورت آمومن آمده . (جامعالمفردات ابن بیطار ج 1، ذیل حماما). و رجوع به حماما شود.