مویانلغتنامه دهخدامویان . [ مو ] (اِ) ج ِ موی است برخلاف قیاس . (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
مویانلغتنامه دهخدامویان . [ مو ] (نف ، ق ) موینده و گریه کننده . (انجمن آرا) (آنندراج ). گریه کنان و نوحه کنان و گریان . (ناظم الاطباء). صفت حالیه از موییدن . مویا. موینده . که مویه کند. در حال موییدن . نوحه کنان . گریه کننده . (از یادداشت مؤلف ). گریان و نوحه کننده . (غیاث ). به معنی گریان و
موانلغتنامه دهخداموان . [ م َ ] (ع اِ)ج ِ مینا به معنی لنگرگاه کشتی ها. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مینا شود.
موچانلغتنامه دهخداموچان . (اِخ ) دهی است از دهستان قره کهریزبخش سربند شهرستان اراک واقع در 36 هزارگزی خاور آستانه با 1070 تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" d
موچانلغتنامه دهخداموچان . (اِخ )دهی است از دهستان پایین بخش طالقان شهرستان تهران واقع در 24 هزارگزی شهرک با 153 تن سکنه . آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است . جوکوه جزء این ده است و در حدود بیست سال پیش موچان قدیم را سیل برد
موژانلغتنامه دهخداموژان . (ص ) نرگس نیم شکفته . (ناظم الاطباء) (از برهان ). نرگس شکفته و به صورت موجان نیز آمده . (از آنندراج ). نرگس شکفته را گویند. (از فرهنگ اوبهی ). || چشم شهلای پرکرشمه . (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). چشم پرکرشمه را گویند که شهلا باشد. (انجمن آرا) (از برهان ) (از آن
موژانفرهنگ فارسی عمیدویژگی چشم زیبا و پُرکرشمه؛ چشم خوابآلود: ( دو چشم موژان بودیش خوب و خوابآلود / بماند خواب و شد آن نرگسش که موژان بود (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۵).
مویانسلغتنامه دهخدامویانس . [ ] (اِخ ) یکی از حکما که در صنعت کیمیا بحث کرده و گویند به عمل اکسیر تام دست یافته است . (از الفهرست ابن الندیم ).
مویالغتنامه دهخدامویا. [ مو ] (نف ) صفت دائم از موئیدن . صفت مشبهه از موییدن . موینده . که مویه کند. مویان . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مویان و موینده و موییدن شود.
مویه گرفرهنگ فارسی عمیدنوحهکننده؛ زاریکننده: ( مویهگر گشته زهرۀ مطرب / بر جهان و جهانیان مویان (انوری: ۷۰۳).
مویندهلغتنامه دهخداموینده . [ مو ی َ دَ / دِ ] (نف ) نالنده . نالان . مویان . مویا. که مویه کند. مویه گر. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مویه گر شود.
مشک مولغتنامه دهخدامشک مو. [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مشک موی . موی سیاه . (از ناظم الاطباء). که موئی چون مشک به بوی و به رنگ دارد. که زلفانش چون مشک سیاه و خوشبوی است : چنین سرخ دو بسد و مشکموی شگفتی بودگر بود پیرجوی . <p class
مویانسلغتنامه دهخدامویانس . [ ] (اِخ ) یکی از حکما که در صنعت کیمیا بحث کرده و گویند به عمل اکسیر تام دست یافته است . (از الفهرست ابن الندیم ).
مالمویانلغتنامه دهخدامالمویان . (اِخ ) یکی از طوایف پشت کوه و از ایلهای کرد ایران است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 71).
جعدمویانلغتنامه دهخداجعدمویان . [ ج َ ] (اِ مرکب ) ج ِ جعدموی . دارندگان موی مجعد. آنان که موی مرغول و پرچین وشکن دارند : جعدمویانت جعد کنده همی ببریده برون تو پستان . رودکی .صد از جعدمویان زرین کمرصد اسب گرانمایه با ساز زر.<p
امویانلغتنامه دهخداامویان . [ اَ / اُ م َ ویا ] (اِخ ) بنی امیه . سلسله ای است از نسل امیةبن عبد شمس قرشی که پس از خلفای راشدین در سال 40 هَ .ق .660/ م . نخستین خلیفه ٔ آنان معاویةبن ابی سفیان