مَّارِدٍفرهنگ واژگان قرآنبي خير- فرد خبيثي که عاري از خير باشد (معناي کسي است که از هر خيري عاري باشد . البته اين کلمه در مورد مطلق عاري نيز استعمال دارد ، چه عاري از خير و چه عاري از غير آن لذا به صافي ،بي مويي، بي برگي و ... هم تعلق مي گيرد )
عروسک تکمیلهایmarotte/ marotواژههای مصوب فرهنگستانعروسکی که میلۀ سر آن ثابت است و از بدن عروسکگردان به جای بدن عروسک استفاده میشود
ماردلغتنامه دهخدامارد. [ رِ ] (اِخ ) قلعه ای است به دومة الجندل . (از منتهی الارب ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ناظم الاطباء) (از معجم البلدان ). مارد و ابلق دوحصنند. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ابلق الفرد شود.
مارتلغتنامه دهخدامارت . (اِ) ماه قیصری ، اول آن مطابق است تقریباً با اول آذرماه رومی و بیست و هشتم (28) اسفند ماه جلالی و سیزدهم (13) مارس فرانسوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماردلغتنامه دهخدامارد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمن شیر است که در بخش مرکزی شهرستان «خرم شهر» واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
ماردلغتنامه دهخدامارد. [ رِ ] (ع ص ) سرکش و درگذرنده . ج ، مَرَدَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خبیث . متمرد. سرکش . طاغی . یاغی . عاتی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و حفظاً من کل شیطان مارد. (قرآن 7/37). || مرتفع. (اقرب الموارد).
مردةلغتنامه دهخدامردة. [ م َ رَ دَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مارد. متمردان وسرکشان . رجوع به مارد و مَرَدَه (ماده ٔ بعد) شود.
ماردلغتنامه دهخدامارد. [ رِ ] (اِخ ) قلعه ای است به دومة الجندل . (از منتهی الارب ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ناظم الاطباء) (از معجم البلدان ). مارد و ابلق دوحصنند. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ابلق الفرد شود.
دیو ستنبهلغتنامه دهخدادیو ستنبه . [ وِ س ِ ت َم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یعنی بغایت بدی رسیده و معتاد گشته . مارد. (ترجمان القرآن ) (دهار). عفریت . (ترجمان القرآن ). دیو استنبه .عفریت . عفریته . مارد. مرید. (السامی چ عکسی ص