مچکلغتنامه دهخدامچک . [ م َ چ َ ] (اِ) به معنی عدس باشد و آن غله ای است که در آشها کنند و گاهی هریسه نیز پزند. (برهان ) (آنندراج ). عدس . (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ) : بر آتش نظر دل زیرک ترین خصم جوشی بر آن قیاس که در زیربا مچک . سوزنی
قاعدة ماکMac ruleواژههای مصوب فرهنگستانقاعدهای که بر اساس آن ژرفای چشمة بیهنجاری مغناطیسی با پهنای نمودار دامنههای آن پیوند پیدا میکند
چمکلغتنامه دهخداچمک . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اسفندقه ٔ بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت که در 100 هزارگزی جنوب ساردوئیه و یک هزارگزی خاور راه فرعی جیرفت به بافت واقع است . جلگه و معتدل است و 340 تن سکنه دارد. آبش از قن
زمچکلغتنامه دهخدازمچک . [ زَ چ َ ] (اِ) پرنده ای است غیرمعلوم . (برهان ) (آنندراج ). زمنج . (فرهنگ رشیدی ). پرنده ٔ کوچک . (ناظم الاطباء). رَخمَه . (مهذب الاسماء، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زمنج شود.
وامچکلغتنامه دهخداوامچک . [ چ َ ] (اِ) این کلمه شکسته ٔ «بادامچه » است .گونه ای بادام وحشی و آن درختچه ای است و در کوههای کرج و پشند در ارتفاع 1400گزی روید. این نام را در پشند به این گونه ارژن دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
ارومچکلغتنامه دهخداارومچک . [ اُ چ َ ] (ترکی ، اِ) بترکی عنکبوت است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).