مچیدنلغتنامه دهخدامچیدن . [ م َ دَ / م ِ دَ ] (مص ) بمعنی خرامیدن و رفتاری باشد از روی ناز و زیبایی . (برهان ). خرامیدن بود و آن را چمیدن نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). بمعنی چمیدن است یعنی راه رفتن از روی ناز و خرامیدن . و به کسر اول اصح است . (انجمن آرا). رفت
مدنلغتنامه دهخدامدن . [ م ُ دِن ن ] (ع ص ) اقامت نماینده . (آنندراج ). ساکن شونده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادنان . رجوع به ادنان شود.
مدنلغتنامه دهخدامدن . [ م ُ دُ ] (ع اِ) ج ِ مدینه . رجوع به مدینه شود.- سیاست مدن ؛ دانش ملک راندن . (یادداشت مؤلف ).
مدنلغتنامه دهخدامدن . [ م ُ نِن ْ ] (ع ص ) (از «د ن و») مُدنی . مُدْنیة: ناقةٌ مُدْن ؛ ماده شتری که نتاج آن قریب شده باشد. (منتهی الارب ) (از متن اللغة).
مدینلغتنامه دهخدامدین . [ م َ ] (ع ص ) خسیس . فرومایه . ضعیف . سست . (آنندراج ): ادانه ؛ فرومایه و ضعیف گردانید او را. (منتهی الارب ). رجوع به ادانة شود.
برمچیدنلغتنامه دهخدابرمچیدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از: بر + مچ + -یدن ) لامسه کردن و دست مالیدن و سودن عضوی باشد بر عضو دیگر. (برهان ). دست را به نرمی بر بدن کسی مالیدن . (غیاث ) (آنندراج ). آزمودن و تفتیش کردن با دست و سودن و خزیدن و کشیدن . (ناظم الاطباء) : تو
برمچیدنلغتنامه دهخدابرمچیدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از: بر + مچ + -یدن ) لامسه کردن و دست مالیدن و سودن عضوی باشد بر عضو دیگر. (برهان ). دست را به نرمی بر بدن کسی مالیدن . (غیاث ) (آنندراج ). آزمودن و تفتیش کردن با دست و سودن و خزیدن و کشیدن . (ناظم الاطباء) : تو