مکابرهلغتنامه دهخدامکابره . [ م ُب َ رَ / ب ِ رِ ] (از ع ، اِمص ) معارضه و منازعه و مجادله و ستیزه . (ناظم الاطباء). مکابرة : و شاید بود که چون صورت حال بشناخت و فضیحت خود بدید به مکابره درآید ساخته و بسیجیده جنگ آغازد. (کلیله و دمنه چ م
مکابرهفرهنگ مترادف و متضاد۱. جدل، جروبحث ۲. زور، قهر ۳. ستیزه، معارضه ۴. جنگ کردن، ستیزه کردن، معارضه کردن ۵. خودبزرگنمایی ۶. بزرگمنشی
مکابرةلغتنامه دهخدامکابرة. [ م ُ ب َ رَ ] (ع مص ) با کسی به بزرگی نورد کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). بزرگی خود بر دیگری ثابت کردن . (غیاث ) (آنندراج ).غالب شدن بر کسی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).نبرد کردن در بزرگی یعنی گفتن و یا نمودن که من از تو بزرگترم . (یادداشت به خط
مکابرةًلغتنامه دهخدامکابرةً. [ م ُ ب َ رَ تَن ْ ] (ع ق ) به قهر. به غلبه . به زور. به عنف . به درشتی : به شب مکابرةً خانه ها را برمی زدند و جنایتهای گران می نهادند. (تاریخ بخارا ص 92). و رجوع به مکابره شود.
مکابریلغتنامه دهخدامکابری . [ م ُ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شبانکاره است که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 7).
مکابرةًلغتنامه دهخدامکابرةً. [ م ُ ب َ رَ تَن ْ ] (ع ق ) به قهر. به غلبه . به زور. به عنف . به درشتی : به شب مکابرةً خانه ها را برمی زدند و جنایتهای گران می نهادند. (تاریخ بخارا ص 92). و رجوع به مکابره شود.
مکابرتلغتنامه دهخدامکابرت . [ م ُ ب َ / ب ِ رَ ] (از ع ، اِمص ) مکابرة. ستیزه . معارضه : شیر از آن مکابرت عجب نماند و بر آتش غیظ مصابرت را کار فرمود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 244). جز به رنج و مثابرت ذل و