مکارلغتنامه دهخدامکار. [ م َک ْ کا ] (ع ص ) فریبنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار فریبنده و پرمکر و پرحیله و فریبنده و غدار و عیار. (ناظم الاطباء). بسیار مکر. مَکور. (از اقرب الموارد). محیل . گربز. بسیار حیله گر. غَرّار. چاره گر. پرفن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :</spa
مکاردیکشنری فارسی به انگلیسیcalculating, crafty, cunning, guileful, sly, trickster, tricky, vulpine, wily
میچکارلغتنامه دهخدامیچکار. (اِخ ) دهی است از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 3هزارگزی جنوب باختری مرزن آباد با 420 تن جمعیت . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" d
میقارلغتنامه دهخدامیقار. (ع ص ) نخلة میقار؛ خرمابن با بار. ج ، مواقیر. (منتهی الارب ، ماده ٔ وق ر) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دیر مقارلغتنامه دهخدادیر مقار. [ دَ رِ م َق ْ قا ] (اِخ ) دیری است بمصر که بنام یکی از پایه گذاران رهبانیت ساخته شده و تاریخ آن مربوط به قبل از قرن هفتم میلادی است . (از الموسوعة العربیة المیسرة).
مکارمةلغتنامه دهخدامکارمة. [ م ُ رَ م َ ] (ع مص ) با کسی به کرم نورد کردن . (المصادر زوزنی ). نبرد کردن با کسی در جوانمردی . (آنندراج ). تقدم جستن بر کسی در کرم . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کارمه مکارمة فکرمه ؛ نبرد کرد با او در کرم و جوانمردی پس غالب آمد او را. (ناظم الاطباء).
مکارونلغتنامه دهخدامکارون . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُکاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مکاری شود.
مکاراةلغتنامه دهخدامکاراة. [ م ُ ] (ع مص ) چیزی به کرا فرادادن . (تاج المصادر بیهقی ). به مزد دادن ستور وجز آن را. (آنندراج ). اجاره دادن ستور یا خانه را. (از اقرب الموارد): کاراه مکاراة و کراء؛ به مزد دادستور و جز آن را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
مکاربةلغتنامه دهخدامکاربة. [ م ُ رَ ب َ ] (ع مص ) نزدیک شدن باهم یا آهنگ کردن به سوی چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء): کاربه مکاربة و کراباً؛ نزدیک شد به او. (از اقرب الموارد).
مکاردةلغتنامه دهخدامکاردة. [ م ُ رَ دَ ] (ع مص ) همدیگر را دور کردن و راندن با هم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مکارمةلغتنامه دهخدامکارمة. [ م ُ رَ م َ ] (ع مص ) با کسی به کرم نورد کردن . (المصادر زوزنی ). نبرد کردن با کسی در جوانمردی . (آنندراج ). تقدم جستن بر کسی در کرم . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کارمه مکارمة فکرمه ؛ نبرد کرد با او در کرم و جوانمردی پس غالب آمد او را. (ناظم الاطباء).
مکارونلغتنامه دهخدامکارون . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُکاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مکاری شود.
مکاراةلغتنامه دهخدامکاراة. [ م ُ ] (ع مص ) چیزی به کرا فرادادن . (تاج المصادر بیهقی ). به مزد دادن ستور وجز آن را. (آنندراج ). اجاره دادن ستور یا خانه را. (از اقرب الموارد): کاراه مکاراة و کراء؛ به مزد دادستور و جز آن را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
مکاربةلغتنامه دهخدامکاربة. [ م ُ رَ ب َ ] (ع مص ) نزدیک شدن باهم یا آهنگ کردن به سوی چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء): کاربه مکاربة و کراباً؛ نزدیک شد به او. (از اقرب الموارد).
مکاردةلغتنامه دهخدامکاردة. [ م ُ رَ دَ ] (ع مص ) همدیگر را دور کردن و راندن با هم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
خامکارلغتنامه دهخداخامکار. (ص مرکب )آنکه بی تجربه و بی وقوف است . چون : ای خامکار نابخردی تا چند؟ || آنکه کارش ساخته نشود و ناتمام بماند. (آنندراج ). بی هنر. ناتجربه کار. (آنندراج ). کارناآزموده . بی وقوف . بی تجربه . (ناظم الاطباء). نعت است مر کسی را که بی وقوف و بی تجربه باشد <span class="hl"
چرخ ستمکارلغتنامه دهخداچرخ ستمکار. [ چ َ خ ِس ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ). کنایه از آسمان و فلک بیدادگر. || بخت . || بخت بد.سرنوشت بد. (ناظم الاطباء). رجوع به چرغ غدار شود.
سمکارلغتنامه دهخداسمکار. [ س َ ] (اِخ ) ناحیه ای است از ولایت بدخشان . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نام شهری از بدخشان . (ناظم الاطباء) : خبر رسید که اندر نواحی سمکارسر حصاری کرده ست با ستاره قران .مختاری غزنوی (از آنندراج ).
شله قلمکارلغتنامه دهخداشله قلمکار. [ ش ُ ل َ / ل ِ / ش ُل ْ ل َ / ل ِ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) آشی است که همه احرار بقول و جز آن را در وی کنند و نیز گوشت در وی مهرا کنند. آشی از همه سبزیها و گوشت و برن
ستمکارلغتنامه دهخداستمکار. [ س ِ ت َ ] (ص مرکب )ظالم . (شرفنامه ). متعدی و ظالم . (ناظم الاطباء). ستمگر. ستمگار. غشوم . (منتهی الارب ) (ملخص اللغات ). جائر. (منتهی الارب ) (دهار). باغی . (ربنجنی ) : تا روز پدید آید و آسایش گیردزین علت مکروه و ستمکار و ژکاره .