مکارهلغتنامه دهخدامکاره . [ م َ رَ / رِ / م َک ْ کا رَ / رِ ] (از روسی ، اِ) بازار سالیانه . بازار موسمی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ از کلمه ٔ «ماکاریوسکایا یارمارکا» روسی یعنی بازار
مکارهلغتنامه دهخدامکاره . [ م َ رِه ْ ] (ع اِ) ج ِ مکرهة. (ناظم الاطباء). ج ِ مَکرَه . آنچه انسان آن را ناپسند دارد و بر او سخت و دشوار باشد و در حدیث است : «اسباغ الوضوء علی المکاره » و مراد از آن وضو ساختن است با وجود عوامل سخت و دشوار. (از ذیل اقرب الموارد). سختیها. (منتهی الارب ). به معنی
مکارهلغتنامه دهخدامکاره . [ م َک ْ کا رَ / رِ ] (ع ص ) زن بسیار مکرکننده . (غیاث ) (آنندراج ). زن پرمکر و پرحیله . (ناظم الاطباء) : کیست دنیا زنی است مکاره چیست در خانه ٔ زن غدار. خاقانی .ایمن مشو ز
مکارهفرهنگ فارسی عمید۱. بازاری که هر سال به مدت چند روز در یک کشور تشکیل شود و از کشورهای دیگر کالاهایی برای فروش به آن بازار بیاورند.۲. [مجاز] جای بینظم و شلوغ.
مقاریحلغتنامه دهخدامقاریح . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قارح ، شاذ است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ِ قارح ، به معنی ستور تمام دندان . (آنندراج ). ستوران تمام دندان . (ناظم الاطباء).
مکوریةلغتنامه دهخدامکوریة. [ م ِ وَ ری ی َ / م َ وَ ری ی َ ] (ع ص ) مؤنث مکوری . (از اقرب الموارد). رجوع به مکوری شود.
مقارعلغتنامه دهخدامقارع . [ م ُ رِ ] (ع ص ، اِ) غالب و مغلوب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). || مهتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سید. (محیط المحیط). || خصم و حریف . (ناظم الاطباء).
مقارةلغتنامه دهخدامقارة. [ م ُ قارْ رَ ] (ع مص ) با کسی قرار گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). با هم آرام گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آرام وقرار گرفتن و آرمیدن و ساکن شدن با کسی . (از ناظم الاطباء). || آرام گرفتن و منه قول ابن مسعود: «قارّوا الصلوة»، یعنی
دار مکارهلغتنامه دهخدادار مکاره . [ رِ م َ رِه ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) این جهان . دنیا که سرای زشتی هاست .
بازار مکارهلغتنامه دهخدابازار مکاره . [ رِ م َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) بازاری که در مدت چند روز در محلی برپا شود و بازرگانان از نقاط مختلف کشورهای متعدد کالاهای خود را بدانجا آورند ودر معرض نمایش و فروش گذارند. رجوع به مکاره شود.
محتالةلغتنامه دهخدامحتالة. [ م ُ ل َ ] (ع ص ) مؤنث محتال . زن حیله گر و مکاره . (غیاث ) (آنندراج ) : از ره مرو به عشوه ٔ دنیا که این عجوزمکاره می نشیند و محتاله میرود.حافظ.
fairدیکشنری انگلیسی به فارسینمایشگاه، بازار مکاره، خوشگل، خوبرو، منصفانه، منصف، زیبا، نسبتا خوب، بیطرفانه، لطیف، بور، بدون ابر، فریور
سپیدچشملغتنامه دهخداسپیدچشم . [ س َ / س ِ چ َ / چ َ ](ص مرکب ) خیره . لجوج . بی حیا : مکاره ای است اندر خشم ، سیاه کاره ای سپیدچشم . (جهانگشای جوینی ).
خلابةلغتنامه دهخداخلابة. [ خ َل ْ لا ب َ ] (ع ص ) زن فریبنده و مکاره و دروغگو. مؤنث خلاب .(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
مستصرفلغتنامه دهخدامستصرف . [ م ُ ت َ رِ] (ع ص ) نعت فاعلی از استصراف . برگردانیدن خواهنده .(آنندراج ). درخواست کننده از خداوند که مکاره را از او دور کند. (اقرب الموارد). رجوع به استصراف شود.
دار مکارهلغتنامه دهخدادار مکاره . [ رِ م َ رِه ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) این جهان . دنیا که سرای زشتی هاست .
ستمکارهلغتنامه دهخداستمکاره . [ س ِ ت َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ظالم . جابر : یارب تو همی دانی که بر من ستم همی کند، مرا فریاد رس از این ستمکاره . (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). ملکی بود نام وی عملوق و او از طسم بود و مردی ستمکاره بود. (تاریخ ط
ستمکارهفرهنگ فارسی عمیدظالم؛ ستمگر: ◻︎ گنه بود مرد ستمکاره را / چه تاوان زن و طفل بیچاره را؟ (سعدی۱: ۵۱).
بازار مکارهلغتنامه دهخدابازار مکاره . [ رِ م َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) بازاری که در مدت چند روز در محلی برپا شود و بازرگانان از نقاط مختلف کشورهای متعدد کالاهای خود را بدانجا آورند ودر معرض نمایش و فروش گذارند. رجوع به مکاره شود.
باب المکارهلغتنامه دهخداباب المکاره . [ بُل ْ م َ رَ ] (اِخ ) از دروازه های شهر طلیطله بوده است . (الحلل السندسیه ج 1 ص 431 - 432).