مکاشحتلغتنامه دهخدامکاشحت . [ م ُ ش َ / ش ِ ح َ ] (از ع ، اِمص ) دشمنی کردن . (غیاث ). مکاشحة. دشمنی : ملک زاده مغالبت در سخن به مبالغت رسانید و مکاشحت او به مکافحت انجامید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 28).
مقاصدلغتنامه دهخدامقاصد. [ م َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ مَقصِد. (اقرب الموارد). ج ِ مَقصَد و مَقصِد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقصد شود. || اراده ها و مقصودها. آرزوها. آهنگها و عزیمت ها. (از ناظم الاطباء) : روزی پای در رکاب سیر آورده بود و عنان عزیمت به مقصدی از مقاصد برتافته ب
مقاساتلغتنامه دهخدامقاسات . [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) رنج کشیدن . (غیاث ). مقاساة. تحمل . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگرنه آتشی که تن من بر این رنجها الف گرفته است و در مقاسات شداید خو کرده در این حوادث زندگانی چگونه ممکن باشدی . (کلیله و دمنه چ مینوی ص <span class=
مکاشحةلغتنامه دهخدامکاشحة. [ م ُ ش َ ح َ ] (ع مص ) با کسی دشمنی داشتن . (المصادر زوزنی ). دشمنی نمودن یا پنهان داشتن دشمنی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کاشحه بالعداوة مکاشحة و کشاحاً؛ دشمنی کردبا وی . (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاشحت شود.
مکافحتلغتنامه دهخدامکافحت . [ م ُف َ / ف ِ ح َ ] (از ع ، اِمص ) مکافحة. با کسی رویاروی جنگ کردن . رویاروی شمشیر زدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از این واقعه ٔ هایل جهان بر او تنگ شد جز مکافحت و مکاوحت چاره ندید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی