مکثرلغتنامه دهخدامکثر. [ م ُ ث ِ ] (ع ص ) مرد مالدار. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرد مالدار و توانگر. (ناظم الاطباء) : زیرک گفت رمه ای که حافظش من بودم رمه سالاری داشت مکثر، به اجناس و نقود اموال مستظهر. (مرزبان نامه چ قزوینی ص <span class="hl" dir
مکثرلغتنامه دهخدامکثر. [ م ُ ک َث ْ ث َ ] (ع ص ) هر چیز افزوده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکثیر شود.
مکثرفرهنگ فارسی معین(مُ ثِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بسیارآورنده . 2 - آن که بسیار نویسد. 3 - توانگر، مال دار.
مقترلغتنامه دهخدامقتر. [ م ُ ت ِ ] (ع ص ) تنگ کننده ٔ نفقه بر عیال . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه بر اهل و عیال به نفقه شمار کند. آنکه بر نفقه خواران خود تنگ گیرد. حظّال . حَظِل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قتر و اقتار شود. || درویش . (ترج
مقترلغتنامه دهخدامقتر. [ م ُ ت ِرر ] (ع ص ) به آب خنک غسل آرنده . || گیرنده ٔ قُراره از بن دیگ و قُراره به معنی شوربا یا ریزه های دیگ افزار و مانندآن که در تک دیگ بماند و بچسبد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقترار شود.
مقترلغتنامه دهخدامقتر. [ م ُ ق َت ْ ت َ ] (ع ص ) کباء مقتر؛ چوب بخور، بخور کرده شده . (ناظم الاطباء).
مقترلغتنامه دهخدامقتر. [ م ُ ق َت ْ ت ِ ] (ع ص ) مرد تنگ گیرنده ٔ نفقه بر عیال . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه بر نفقه خواران خود تنگ گیرد. مُقتِر. حَظل . حَظّال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مقطئرلغتنامه دهخدامقطئر. [ م ُ طَ ءِرر ] (ع ص ) خشمناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
داودلغتنامه دهخداداود. [ وو ] (اِخ ) ابن عیسی بن محمدبن ابی هاشم . امیر مکه بوده و امارت میان او و برادرش مکثر دست بدست میگشته و گاه این و گاه آن امیر بوده است . داود بمکه درگذشته است . (الاعلام زرکلی ج 1 ص 305).
مجیدلغتنامه دهخدامجید. [ م ُ ] (ع ص ) خداوند اسب نیکورو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صاحب جواد یعنی اسب پیش تاز خوب . ج ، مجاوید. (از اقرب الموارد). || کسی که چیز نیکو و جید می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).- شاعر مجید ؛ اشعار نیکو گوینده . (منتهی الارب
سجزیلغتنامه دهخداسجزی . [ س َ ] (اِخ ) عبیداﷲبن سعیدبن حاتم الوائلی البکری . نزیل مصر بود. مردی متقن و مکثر و بصیر بحدیث و سنت بود. و بسیار سفر میکرد. ابوطاهر حافظ گوید: از حبّال پرسیدم که صوری حافظتر است یا سجزی ، گفت سجزی از پنجاه کس چون صوری حافظتر است . او در محرم سنه ٔ <span class="hl" d
جرجانیلغتنامه دهخداجرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) سلیمان بن داودبن ابوالغصن قزاز مکنی به ابواحمد. از روات مکثر حدیث بود و از سفیان بن عیینة و مؤمل بن اسماعیل و ابن ابوفدیک و عبدالصمدبن عبدالوارث و جزآنان روایت کرد و برخی از مردم جرجان چون : عبدالرحمان بن عبدالمؤمن و محمدبن ابراهیم مقری و ابن ابوالعو
عثمانلغتنامه دهخداعثمان . [ ع ُ ] (اِخ ) (1180 - 1242 هَ. ق .) ابن سند النجدی الوائلی . معروف به ابن سند البصری ملقب به بدرالدین . مورخ ، ادیب و از نوابغ متأخران است . اصلش از عرب عنیزه بود. به نجد متولد و به بصره ساکن شد و ب