مکحوللغتنامه دهخدامکحول . [ م َ ] (اِخ ) نام مولای آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله و سلم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مکحوللغتنامه دهخدامکحول . [ م َ ] (ع ص ) سرمه سا. (غیاث ) (آنندراج ). سرمه کشیده . (ناظم الاطباء). سرمه کرده . به سرمه کرده . سرمه کشیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خمار در سر و دستش به خون هشیاران خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول . سعد
مکحل مکحللغتنامه دهخدامکحل مکحل . [ م ُ ح ُم ُ ح ُ ] (ع اِ) هر دو کلمه ای است که بدان بز را برای دوشیدن خوانند، ای کانها مکحلة کحلا من سوادها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کلمه ای است که بدان بزرا برای دوشیدن خوانند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مکحاللغتنامه دهخدامکحال . [ م ِ ] (ع اِ) مکحل . سرمه چوب . (دهار). سرمه کش . (منتهی الارب ). میل سرمه کش که بدان در چشم سرمه می کشند. (ناظم الاطباء). مِکحَل . میل که بدان سرمه در چشم کشند. میل سرمه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).
مکعللغتنامه دهخدامکعل . [ م ُ ک َع ْ ع ِ ] (ع ص ) پرخشم و برآماسیده از خشم . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بادکرده ازخشم . (از اقرب الموارد). || مرد جنبان سرین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مکحللغتنامه دهخدامکحل . [ م ُ ک َح ْ ح َ ] (ع ص ) سرمه سا. (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سرمه کشیده : خواهی که به نور این حقیقت چشم دل تو شود مکحل ... فخرالدین عراقی (دیوان چ نفیسی ص 125).دیده
مکحولةلغتنامه دهخدامکحولة. [ م َ ل َ ] (ع ص ) عین مکحولة؛ چشم سرمه کشیده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ابووزیعلغتنامه دهخداابووزیع. [ اَ بو وَ ] (اِخ ) محدث است . او از مکحول و از او معاویةبن صالح حمصی روایت کند.
ابوفروةلغتنامه دهخداابوفروة. [ اَ ف َ وَ ] (اِخ ) حاتم بن شفیعبن مرثدبن اخت یزیدبن مرثد. از مکحول روایت کند.
مکحولةلغتنامه دهخدامکحولة. [ م َ ل َ ] (ع ص ) عین مکحولة؛ چشم سرمه کشیده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).