مکشوفلغتنامه دهخدامکشوف . [ م َ ] (ع ص ) آشکاراکرده شده . (آنندراج ). آشکاراشده و بی پرده و فاش شده و ظاهرشده . (ناظم الاطباء). کشف شده . آشکار. آشکارا. ظاهر. پیدا. نمایان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفت مکشوف و برهنه بی غلول بازگو رنجم مده ای بوالفضول .
مکشوففرهنگ فارسی عمید۱. کشفشده.۲. (ادبی) ویژگی پایهای که با حذف هجای کوتاه پایانی مفعولات به مفعولن تبدیل شده باشد.۳. آشکارشده.۴. [قدیمی] برهنهشده.
مکشوففرهنگ مترادف و متضادآشکار، برملا، پدیدار، ظاهر، عیان، کشفشده، هویدا ≠ ناپدید، ناپیدا، مکتوم، مکنون، نامکشوف، نهفته
مکسوفلغتنامه دهخدامکسوف . [ م َ ](ع ص ) نعت مفعولی از کسف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تیرگی گرفته . تیره و تارشده . مظلم : انارة العقل مکسوف بطوع الهوی و عقل عاصی الهوی یزداد تنویراً.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مقشولغتنامه دهخدامقشو. [ م َ ش ُوو ] (ع ص ) پوست بازکرده و گویند عدس مقشو؛ ای مقشور و مَقشی ّ مانند آن است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پوست دورکرده . مقشور. (ناظم الاطباء).
مکشوفةلغتنامه دهخدامکشوفة. [ م َ ف َ ] (ع ص ) تأنیث مکشوف .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مکشوف شود.
مکشوفةلغتنامه دهخدامکشوفة. [ م َ ف َ ] (ع ص ) تأنیث مکشوف .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مکشوف شود.
نامکشوفلغتنامه دهخدانامکشوف . [ م َ ] (ص مرکب ) کشف ناشده . نهفته . مستتر. در پرده . پنهان . ناآشکار.