مکلفلغتنامه دهخدامکلف . [ م ُ ک َل ْ ل َ ] (ع ص ) رنج رسانیده شده . (آنندراج ). به مشقت و دشواری درافتاده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تکلیف شود. || کسی که ترتیب و انجام دادن امری را پذرفتار شده و تعهد کرده باشد و تکلیف کرده شده . (ناظم الاطباء). موظف . ملزم .- مکلف ساختن
مکلففرهنگ فارسی عمید۱. کسی که وظیفه و امری را عهدهدار شده؛ کسی که مٲمور انجام دادن کاری شده.۲. (فقه) کسی که شرعاً باید امری را بهجا بیاورد.۳. [قدیمی] بهمشقت و رنجافتاده.
مکلففرهنگ فارسی معین(مُ کَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به زحمت و مشقت اندازنده . 2 - تعیین کنندة تکلیف . ج . مکلفین .
چمقلولغتنامه دهخداچمقلو. [ چ َ ق ُ] (اِخ ) دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروه ٔ شهرستان سنندج که در 21 هزارگزی شمال باختری قروه و یک هزارگزی شمال راه شوسه ٔ قروه به سنندج واقعست . جلگه وسردسیر است و 250 تن سکنه دارد. آبش از
مقلولغتنامه دهخدامقلو. [ م َ ل ُوو ] (ع ص ) گوشت بریان کرده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). برشته شده و بریان شده در تابه . (ناظم الاطباء). تاب داده . بریان کرده .سرخ کرده . مُحَمَّص . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- طین المقلو ؛ گل بریان کرده . (مهذب الاسماء).
طین مقلولغتنامه دهخداطین مقلو. [ ن ِ م َ ل ُوو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گِل بریان است که طین مأکول و طین نیشابوری نامند. (فهرست مخزن الادویه ). گل بریان .
مکلف شدنفرهنگ فارسی معین( ~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - انجام کاری را به عهده گرفتن . 2 - به سن بلوغ رسیدن .
مکلفةلغتنامه دهخدامکلفة. [ م ُ ک َ ف َ ] (ع ص ) به لغت مراکش ، هر چیز که تب را بر طرف سازد. (ناظم الاطباء).
مکلف شدنفرهنگ فارسی معین( ~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - انجام کاری را به عهده گرفتن . 2 - به سن بلوغ رسیدن .
مکلف شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. متعهد شدن، عهدهدار شدن ۲. مجبور شدن، موظف شدن ۳. به حد تکلیف رسیدن، بالغشدن
تسخیریواژهنامه آزادمسخرشده، مکلف شده، تکلیف شده مانند وکیل تسخیری وکیلی که بی مزد تکلیف به کار وکالت کردن می شود. یا وکیل مکلف
لَا تُکَلَّفُفرهنگ واژگان قرآنمکلّف نمي شود -تکليفي بر او نيست - مکلّف نمی شوی (از ماده کلفت به معني مشقت است چون کارفرما با ملزم کردن بر کار مورد نظر مشقتي را براي کارگر وضع مي کند.عبارت"لَا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ "یعنی تو فقط به [وظايف و اعمال] خودت مكلّف مى شوی )
مکلفةلغتنامه دهخدامکلفة. [ م ُ ک َ ف َ ] (ع ص ) به لغت مراکش ، هر چیز که تب را بر طرف سازد. (ناظم الاطباء).
مکلف شدنفرهنگ فارسی معین( ~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - انجام کاری را به عهده گرفتن . 2 - به سن بلوغ رسیدن .
مکلف شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. متعهد شدن، عهدهدار شدن ۲. مجبور شدن، موظف شدن ۳. به حد تکلیف رسیدن، بالغشدن
نامکلفلغتنامه دهخدانامکلف . [ م ُ ک َل ْ ل َ ] (ص مرکب ) به تکلیف نارسیده . نابالغ. که شرعاً حکمی بر او نیست . || غیرمتعهد. غیرملتزم . غیرمسؤول .