مکیلغتنامه دهخدامکی . [ م َک ْ کی ] (اِخ ) ابن ابی طالب حموش بن محمدبن مختار الاندلسی القیسی ، مکنی به ابومحمد (355 - 437 هَ . ق .). از علمای تفسیر و عربیت بود. در قیروان ولادت یافت و در شهرهای مشرق بگشت و سرانجام در قرطبه ا
مکیلغتنامه دهخدامکی . [ م َک ْ کی ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش ریوش است که در شهرستان کاشمر واقع است و 696 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مکیلغتنامه دهخدامکی . [ م َک ْ کی ] (اِخ )ابن ریان بن شبة الماکسینی ، مکنی به ابوالحرام (متوفی 603 هَ . ق .). شاعری نابینا بود که در ماکسین (از اعمال الجزیره به کنار نهر خابور) ولادت یافت . به بغدادو شام مسافرت کرد و سرانجام در موصل رحل اقامت افکند و در همان
مکیلغتنامه دهخدامکی . [م َک ْ کی ] (ص نسبی ) منسوب به مکه . رجوع به مکه شود. || اهل مکه . ج ، مکیان : مکیان از بیم وی زهره نداشتندی که رسول خدا را رنجانیدندی . (کشف الاسرار ج 3 ص 476).چو علمت هست
قاعدة ماکMac ruleواژههای مصوب فرهنگستانقاعدهای که بر اساس آن ژرفای چشمة بیهنجاری مغناطیسی با پهنای نمودار دامنههای آن پیوند پیدا میکند
چمکیلغتنامه دهخداچمکی . [ چ َم َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلو بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه که در 19 هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 7 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ ارومیه به شاهپور واقع است . جلگه و معتدل است و
مژکیلغتنامه دهخدامژکی . [ م ُ / م ِ ژَ ] (ص نسبی ) منسوب به مژک و مژه . مژه ای . هدبی . مژگانی . رجوع به مژگانی شود.
مکینلغتنامه دهخدامکین . [ م َ ] (ع ص ) جای گیر و استوار. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ). جای گیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مکان دارنده و صاحب مکان . (غیاث ) (آنندراج ) : ثم جعلناه نطفةً فی قرار مکین . (قرآن 13/23). فجعلناه فی قر
مکیفةلغتنامه دهخدامکیفة. [ م ُ ک َی ْ ی َ ف َ ] (ع ص ) تأنیث مکیف . ج ، مکیفات . رجوع به مکیف و مکیفات شود.
مکیفةلغتنامه دهخدامکیفة. [ م ُ ک َی ْ ی ِ ف َ ] (ع ص ) تأنیث مکیف . ج ، مکیفات . رجوع به مکیف و مکیفات شود.
مکیاسلغتنامه دهخدامکیاس . [ م ِ ] (ع ص ) زن که فرزندان زیرک زاید. ضد مِحماق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).
مکینلغتنامه دهخدامکین . [ م َ ] (ع ص ) جای گیر و استوار. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ). جای گیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مکان دارنده و صاحب مکان . (غیاث ) (آنندراج ) : ثم جعلناه نطفةً فی قرار مکین . (قرآن 13/23). فجعلناه فی قر
مکیفةلغتنامه دهخدامکیفة. [ م ُ ک َی ْ ی َ ف َ ] (ع ص ) تأنیث مکیف . ج ، مکیفات . رجوع به مکیف و مکیفات شود.
مکیفةلغتنامه دهخدامکیفة. [ م ُ ک َی ْ ی ِ ف َ ] (ع ص ) تأنیث مکیف . ج ، مکیفات . رجوع به مکیف و مکیفات شود.
درباس مکیلغتنامه دهخدادرباس مکی . [ دِ س ِ م َک ْ کی ] (اِخ ) یکی از قُرّاء و او را قرائتی است . (از الفهرست ابن الندیم چ تجدد ص 33).
حجر مکیلغتنامه دهخداحجر مکی . [ ح َ ج َ رِ م َک ْ کی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بیرونی در ذیل فصل فی ذکر اشباه الزمرد گوید: و منها حجر مکی و هو حجر اخضر صلب منعقد اصم . (الجماهر ص 169).
حرام نمکیلغتنامه دهخداحرام نمکی . [ ح َ ن َ م َ ] (حامص مرکب ) ناسپاسی . نمک ناشناسی . نمک نشناسی . کافری . کافرنعمتی . نمک کوری . کفران : او را در قلعه راه بداد و حرام نمکی ظاهر ساخت . (تذکره ٔ دولتشاه ص 364).
تاجر مکیلغتنامه دهخداتاجر مکی . [ ج ِ رِ م َک ْ کی ] (اِخ )نام مردی ترسا. (آنندراج ). رجوع به تاجر مکی شود.
چمکیلغتنامه دهخداچمکی . [ چ َم َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلو بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه که در 19 هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 7 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ ارومیه به شاهپور واقع است . جلگه و معتدل است و