مگس پرانیلغتنامه دهخدامگس پرانی . [ م َ گ َ پ َ ] (حامص مرکب ) پراکنده کردن مگسها از اطراف خود. راندن مگس از جائی یا چیزی . || کساد بازار و بی رونقی آن . (بهار عجم ) (آنندراج ) : کارکلیم باشد آنجا مگس پرانی هر جا که دل ز یار شیرین شمایل افتد. ک
مگس پرانیفرهنگ فارسی عمید۱. عمل راندن و دور کردن مگسها؛ مگس پراندن.۲. [عامیانه، مجاز] بیکاری و کسادی بازار.
موشیmouseواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکاننما را بر روی صفحۀ نمایش جابهجا کرد و با دکمههای آن به سامانه فرمانهایی داد
مگسMusca, Mus, Flyواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی کوچک آسمان جنوبی (southern sky) نزدیک بهصورت بارز صلیب جنوبی
آمیزة خطمشیpolicy mixواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای متوازن از سیاستها و ابزارهای سیاستی که برای دستیابی به هدف مشترک همراه با هم به کار گرفته میشوند متـ .آمیزة سیاستی
مس مسلغتنامه دهخدامس مس . [ م ِ م ِ ] (اِ مرکب ) (در تداول عوام ) به آهستگی . باتأنی . باکاهلی . مس ّ و مِس ّ : پس نشست و نوشت بامس مس قصه را چند صورت مجلس . ملک الشعراء بهار (دیوان ج 2 ص <span class="hl"
مس مسفرهنگ فارسی عمیدآهستگی و کندی در کار.⟨ مسمس کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] در کاری آهستگی و کندی کردن؛ کاری را بهتٲنی انجام دادن.
شیرین شمایللغتنامه دهخداشیرین شمایل . [ ش َ ی ِ ] (ص مرکب ) خوش هیکل . خوش اندام . (فرهنگ فارسی معین ). مطبوع و دلپذیر و نازنین و خوشنما و صاحب حسن . (ناظم الاطباء) : کار کلیم باشد آنجا مگس پرانی هر جا که دلربایی شیرین شمایل افتد. ابوطالب کلیم (ا
مگسلغتنامه دهخدامگس . [ م َ گ َ ] (اِ)جانوری است کوچک و بالدار و پرنده که به تازی ذباب گویند. (ناظم الاطباء). ذباب . (زمخشری ) (ترجمان القرآن ). در اوستایی ، مخشی (پشه ، مگس ). پهلوی ، مگس ، مکس ، مخش (فقط در تفسیر کلمات اوستایی ) بلوچی ، مکش ، مگیسک ، مهیسک (مگس ، پشه ). وخی ، مکس . منجی ،
اردشیر بابکانلغتنامه دهخدااردشیر بابکان .[ اَ دَ / دِ رِ ب َ ] (اِخ ) مؤسس سلسله ٔ ساسانی . شورش و اختلالی که در آغاز قرن سوم میلادی در ایالت پارس واقع شد انحطاط قدرت اشکانیان را در آن عهد آشکار میسازد ظاهراً هر شهری که تا اندازه ای قابل اعتنا بوده پادشاه کوچکی داشته
مگسلغتنامه دهخدامگس . [ م َ گ َ ] (اِ)جانوری است کوچک و بالدار و پرنده که به تازی ذباب گویند. (ناظم الاطباء). ذباب . (زمخشری ) (ترجمان القرآن ). در اوستایی ، مخشی (پشه ، مگس ). پهلوی ، مگس ، مکس ، مخش (فقط در تفسیر کلمات اوستایی ) بلوچی ، مکش ، مگیسک ، مهیسک (مگس ، پشه ). وخی ، مکس . منجی ،
مگسلغتنامه دهخدامگس . [ م َ گ َ ] (اِخ ) شعبه ای است از طایفه ٔ ناحیه ٔ سراوان از طوایف کرمان و بلوچستان مرکب از 1000 خانوار. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 97).
مگسفرهنگ فارسی عمید۱. حشرهای با دو بال و خرطومی کوچک که معمولاً در جاهای کثیف پیدا میشود.۲. (زیستشناسی) [قدیمی] زنبور عسل.⟨ مگس انگبین: (زیستشناسی) [قدیمی] زنبور عسل.
خرمگسلغتنامه دهخداخرمگس . [ خ َ م َ گ َ ] (اِ مرکب ) مگس کلان که بر جراحت کرم می اندازد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مگس درشت که غالباً در باغها و بر درختان گرد آید. مگس درشت سایر حیوانات یا همج که بر روی گوسپندان نشیند. مگس خر. (یادداشت بخط مؤلف ). نُعَرة. (زمخشری ). هَمَج .عنتر [ ع َ ت َ <sp
شیرمگسلغتنامه دهخداشیرمگس . [ م َ گ َ ] (اِ مرکب ) عنکبوت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). به معنی عنکبوت است که مگس گیرد. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به عنکبوت شود.
مرغ مگسلغتنامه دهخدامرغ مگس . [ م ُ غ ِ م َ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرنده ای خرداندام از راسته ٔ سبکبالان و از دسته ٔ نازک نوکان . نوع کوچکتر آن همانند زنبور عسل است و مخصوص امریکای جنوبی است .
لعاب مگسلغتنامه دهخدالعاب مگس . [ ل ُ ب ِم َ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عسل . لعاب نحل . || کنایه از شراب انگوری نیز هست . (برهان ).
مگسلغتنامه دهخدامگس . [ م َ گ َ ] (اِ)جانوری است کوچک و بالدار و پرنده که به تازی ذباب گویند. (ناظم الاطباء). ذباب . (زمخشری ) (ترجمان القرآن ). در اوستایی ، مخشی (پشه ، مگس ). پهلوی ، مگس ، مکس ، مخش (فقط در تفسیر کلمات اوستایی ) بلوچی ، مکش ، مگیسک ، مهیسک (مگس ، پشه ). وخی ، مکس . منجی ،