می خوارلغتنامه دهخدامی خوار. [ م َ / م ِ خوا / خا] (نف مرکب ) می خواره . می گسار. سیکی خوار. باده گسار. باده خوار. شرابخوار. می باره . شرابخواره : مطربان رودنواز ورهیان زرافشان دوستداران همه می خو
نقشۀ همضخامتisopach map, thickness map, isopachous mapواژههای مصوب فرهنگستاننقشهای که ضخامت یک لایه یا سازند یا پیکرههای تختالی دیگر را در ناحیهای جغرافیایی نشان میدهد
همآغازmass start, mass strart raceواژههای مصوب فرهنگستاندر دوچرخهسواری، مسابقهای که در آن همۀ شرکتکنندگان همزمان و از یک محل مسابقه را شروع میکنند
نقشۀ هممقدارisoplethic map, isarithmic mapواژههای مصوب فرهنگستاننقشهای که در آن نقاط همکمیت به هم وصل شدهاند
می خوارهلغتنامه دهخدامی خواره . [ م َ / م ِ خوا / خا رَ /رِ ] (نف مرکب ) می گسار. شارب الخمر. می خوار. باده خوار. شرابخوار. می پرست . شرابخواره . باده پرست . آنکه عادت به می خوردن دارد. (از یاددا
میراث خوارلغتنامه دهخدامیراث خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) میراث خوارنده . میراث خورنده . میراث خواره . میراث بر. ارث برنده . ارث بر. آنکه از میراث اقوام متوفای خود بهره برد. (از یادداشت مؤلف ). آنکه بعد از متوفی مستحق وراثت او باشد. (آنندراج ). مولی . (ترجمان الق
میراث خوارگانلغتنامه دهخدامیراث خوارگان . [خوا / خا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ج ِ میراث خواره . میراث خواره ها. میراث خواران . ارث بران . وارثان : خزینه داری میراث خوارگان کفر است به قول مطرب و ساقی به فتوی
میراث خوارهلغتنامه دهخدامیراث خواره . [ خوا / خا رَ / رِ] (نف مرکب ) میراث خوار. میراث خور. میراث بر. وارث . ارث بر. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به میراث خوار شود.
میراث خواریلغتنامه دهخدامیراث خواری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) صفت و حالت میراث خوار. رجوع به میراث خوار شود.
چاشنی خوارلغتنامه دهخداچاشنی خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) چاشت خوار. چاشته خوار. چشته خوار. مسته خوار. چاشنی خورنده . و رجوع بچاشت خوار و چاشته خور و چشته خور شود.
میلغتنامه دهخدامی . (یونانی ، حرف ، اِ) مو. نام حرف دوازدهم از حروف یونانی ونماینده ٔ ستاره های قدر یازدهم و صورت آن این است : M (m).(از یادداشت مؤلف ).
میلغتنامه دهخدامی . [ م َ ] (اِخ ) رودخانه یا نهری است از انهار فارس در رامهرمز، آبش شیرین و گوارا، آب چشمه ٔ بوالفریس و چشمه ٔ سیدان بهم پیوسته رودخانه می شود. (از فارسنامه ٔ ناصری ).
میلغتنامه دهخدامی . [ م َ / م ِ ] (اِ) به معنی شراب انگوری است . (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). || مطلق شراب اعم از اینکه از انگور حاصل آید یا مویز و خرما و جز آن . (از یادداشت لغت نامه ) . صاحب آنندراج گوید: بدین معنی ، خام ،بی غش ، صرف ، ناب ، ممزوج ،
میلغتنامه دهخدامی . [ م َی ی ] (اِخ ) الزیاده (1886-1941م .) ادیب و شاعری از مردم لبنان است . وی علاوه بر لغت عرب به لغت های اروپائی آشنائی داشت . در نهضت ادبی جدید سهمی به سزا دارد. او را مؤلفاتی است از آن جمله : باحثةالب
میلغتنامه دهخدامی . [ م َی ی ] (اِخ )دختر طلابةبن قیس بن عاصم غسانی از ملوک عرب . این زن معشوقه ٔ ذی الرمة شاعر بود و شرح عاشقی آنان در ابتدای دیوان ذی الرمة (چ مصر) آمده است . میة : نوروز برنگاشت به صحرا به مشک و می تمثالهای عزه و تصویرهای می .<p class="
دامیلغتنامه دهخدادامی . (اِخ ) اسمش قلی است در آن بلده [ یزد ] بسرتراشی میگذرانیده . این قطعه از اوست :شنیدم که دوشینه در بزم غیرمی ناب از جام زر خورده ای ندانم در آن بزم پرشور و شردوپیمانه یا بیشتر خورده ای بهر حال در شهر آوازه است که جز باده چیز دگر خورده ای .(آت
دامیلغتنامه دهخدادامی . (اِخ ) (مولانا...)استرآبادی است و قصیده ٔ او نیکوست و بسی خوش طبع و خوش خلق است و خیالات غریبه دارد و این مطلع از اوست :آن پری را که ز گلبرگ قبا در بر اوست هر طرف بند قبا نیست که بال و پر اوست .(مجالس النفائس ص 2
دامیلغتنامه دهخدادامی . (اِخ ) ملاعبدالواسع خلف ملا کلبعلی همدانی . اما خود در اصفهان متولد شده باعتدال آب و هوای آن دیار خلدآثار نهال قامتش تربیت یافته خود را اصفهانی میدانست . نظر بفطرات اصلی در اوایل سن اکثر علوم رسمی دیده و در اکثر فنون حکمت خصوص ریاضی مهارت داشته و بعلت وسعت مشرب و حداثت
دامیلغتنامه دهخدادامی . (ص نسبی ) صیاد راگویند. (برهان ). دامیار. شکارچی . شکارگر. || منسوب به دام . متعلق به دام . (شعوری ج 1 ص 432).
دامیلغتنامه دهخدادامی . (ع ص ) نعت فاعلی ازدمی . که خون از وی چکد یا تراود یا پالاید. || هو دامی الشفة؛ او فقیرست . (منتهی الارب ). و فی الاساس دامی الشفة؛ حریص علی الطلب . (اقرب الموارد).