میراث خوارلغتنامه دهخدامیراث خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) میراث خوارنده . میراث خورنده . میراث خواره . میراث بر. ارث برنده . ارث بر. آنکه از میراث اقوام متوفای خود بهره برد. (از یادداشت مؤلف ). آنکه بعد از متوفی مستحق وراثت او باشد. (آنندراج ). مولی . (ترجمان الق
نسخۀ ناطقcomposite print, married print, composite 3, composite masterواژههای مصوب فرهنگستاننسخهای از فیلم با صدا و تصویر همزمان
مرآتلغتنامه دهخدامرآت . [ م ِرْ ] (ع اِ) (از «رأی ») آئینه . آینه . مرآة. رجوع به مرآة شود : مردم نادیده باشد روسیاه مردم دیده بود مرآت ماه .مولوی .
مرائاتلغتنامه دهخدامرائات . [ م ُ ] (ع مص ) (از «رأی ») کاری برای دیدار مردم کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 88). رآء. کاری برای دیدار کسی کردن . (زوزنی ). بنمودن کسی را خلاف اعتقاد. ریاء. (از منتهی الارب ). مُراآت . مُراآة. ریاء. رجوع به ریاء شود.
میراث خوارگانلغتنامه دهخدامیراث خوارگان . [خوا / خا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ج ِ میراث خواره . میراث خواره ها. میراث خواران . ارث بران . وارثان : خزینه داری میراث خوارگان کفر است به قول مطرب و ساقی به فتوی
میراث خوارهلغتنامه دهخدامیراث خواره . [ خوا / خا رَ / رِ] (نف مرکب ) میراث خوار. میراث خور. میراث بر. وارث . ارث بر. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به میراث خوار شود.
میراث خواریلغتنامه دهخدامیراث خواری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) صفت و حالت میراث خوار. رجوع به میراث خوار شود.
میراث دارلغتنامه دهخدامیراث دار. (نف مرکب )میراث دارنده . ارث بر. میراث خوار. وارث : شنیدم ز میراث دار محمدسخنهای چون انگبین محمد. ناصرخسرو.و رجوع به میراث خوار شود.
میراث خوردنلغتنامه دهخدامیراث خوردن . [ خَورْ / خُرْ دَ] (مص مرکب ) مالک میراث شدن . میراث زدن . (ناظم الاطباء). ارث بردن . ارث خوردن . بهره مند شدن از مال و ملکی که مرده به ارث گذارد. و رجوع به میراث خوار شود.
میراث خورلغتنامه دهخدامیراث خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) میراث خورنده . وارث . (ناظم الاطباء) : قارون کند اندر دو نفس تیغ جهادت یک طائفه میراث خور و مرثیه خوان را. انوری .- امثال </
هندلغتنامه دهخداهند. [ هََ ] (اِ) راه و طریق و هنجار و قاعده و قانون . (برهان ) : گشاده بر ایشان و بر کار من به هر نیک و بد هند و هنجار من . فردوسی . || (فعل ) یعنی هستند و موجودند. (برهان ). اند. صورتی از فعل بودن است برای جمع سو
میراثیلغتنامه دهخدامیراثی . (ص نسبی ) منسوب و متعلق به میراث . || مال موروثی و ارثی . (ناظم الاطباء). مال میراث . مرده ریگ . مرده ری . مال که از دیگری به نسب یا سبب پس از مرگ او رسیده باشد. مقابل مکتسب : مال میراثی ندارد خود وفاچون بناکام از گذشته شد جدا. <p
میراثلغتنامه دهخدامیراث . (ع اِ) (از «ورث ») مالی که از مرده به کسی رسد. (منتهی الارب ). آنچه که شخصی برای وارث خود می گذارد پس از مرگ . ج ، مواریث . (از ناظم الاطباء). ترکه ٔ مرده . مالی که از مرده رسد. (آنندراج ). آنچه به مرگ از کسی بازماند. (دهار). مرده ریگ و ترکه و گاوزاد ومالی که از مرده
میراثلغتنامه دهخدامیراث . (ع اِ) (از «ورث ») مالی که از مرده به کسی رسد. (منتهی الارب ). آنچه که شخصی برای وارث خود می گذارد پس از مرگ . ج ، مواریث . (از ناظم الاطباء). ترکه ٔ مرده . مالی که از مرده رسد. (آنندراج ). آنچه به مرگ از کسی بازماند. (دهار). مرده ریگ و ترکه و گاوزاد ومالی که از مرده