میراندنلغتنامه دهخدامیراندن . [ دَ ] (مص ) میرانیدن . سبب مرگ شدن . کشتن . ماتة. (یادداشت مؤلف ). گرفتن حیات . کشتن و به قتل رسانیدن . (آنندراج ) : پس آن که مردنی است میمیراند و آن دیگر را میگذارد تا وقت موعود دررسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307</
میرانیدنلغتنامه دهخدامیرانیدن . [ دَ ] (مص ) میراندن . سبب مردن شدن و کشتن . (ناظم الاطباء). تمویت . توفی [ ت َ وَ ف فی ] . (منتهی الارب ). توفی اﷲ تعالی ؛ یعنی روح او را قبض کرد و میرانید خدای تعالی کسی را. (یادداشت مؤلف ). اصعاق . (المصادر زوزنی ). تمییت . (منتهی الارب ). اماتة. (ترجمان القرآن
پژمراندنلغتنامه دهخداپژمراندن . [ پ َ م ُ دَ ] (مص ) پژمرانیدن . پژمرده کردن . اِذواء. اِذبال . اِلواء : همی پژمراند رخ ارغوان کند تیره دیدار روشن روان .فردوسی .
پژمرانیدنلغتنامه دهخداپژمرانیدن . [پ َ م ُ دَ ] (مص ) پژمراندن . پژمرده کردن . اِذواء. اذبال . اِلواء : همی پژمراند رخ ارغوان کند تیره دیدار روشن روان .فردوسی .
پژمراندنفرهنگ فارسی عمید۱. پژمرده ساختن: ◻︎ همیپژمراند رخ ارغوان / کند تیره دیدار روشنروان (فردوسی: ۱/۱۱۵).۲. افسرده کردن.
میرانیدهلغتنامه دهخدامیرانیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) مُتَوَفّی ̍.(یادداشت مؤلف ) رجوع به میراندن و میرانیدن شود.
قبض روح کردنلغتنامه دهخداقبض روح کردن . [ ق َ ض ِک َ دَ ] (مص مرکب ) جان ستدن . گرفتن جان . میراندن .
اطفای حریق کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ردن، اطفا کردن، آتشنشاندن، خاموش کردن، فرونشاندن، خفه کردن، آب برآتش ریختن، میراندن، میرانیدن، کشتن، آتشرا ملایم کردن
جان رباییلغتنامه دهخداجان ربایی . [ رُ ] (حامص مرکب ) عمل جان ربا. جان گیری . جان گرفتن . کشتن . میراندن : هر روز جهان به جان رباییست انصاف ده این چه بیوفائیست .نظامی .
تطفئةلغتنامه دهخداتطفئة. [ ت َ ف ِ ءَ ] (ع مص ) فرونشاندن آتش را. (ناظم الاطباء). میراندن و سرد کردن آتش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فرونشاندن چنانکه تشنگی را. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به اطفاء شود.
فرومیراندنلغتنامه دهخدافرومیراندن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب )میرانیدن . کشتن و از میان بردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : حرارت غریزی را فرومیراند و هلاک کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || خاموش کردن چراغ ، شمع، آتش و جز آن . رجوع به فرومردن و فروکشتن شود.