دشنام زدنلغتنامه دهخدادشنام زدن . [ دُ زَ دَ ] (مص مرکب ) دشنام دادن . ناسزا گفتن : اگر دعات کنند از پی غرض مشنودعاش کن که زند از نصیحتت دشنام . میرخسرو (از آنندراج ).کسی کش پیش از او گفتی نکونام زدش اندر قفا صد گونه دشنام .<p c
صورت بندلغتنامه دهخداصورت بند. [ رَ ب َ ] (نف مرکب ) مصوِّر. نقاش : منظری بود بسی کشیده بلندچشم بند هزار صورت بند.میرخسرو (از آنندراج ).
سایگیلغتنامه دهخداسایگی . [ ی ِ ] (اِ) نام میوه ای . (آنندراج ) (بهار عجم ) : سایگی از پرتو مجلس بتاب سایه همی جست در آن آفتاب .میرخسرو (از آنندراج ).
دریاکارلغتنامه دهخدادریاکار. [ دَرْ ] (ص مرکب ) آنکه کار دریا کند. (آنندراج ). ملاح و کشتیبان . (ناظم الاطباء) : گفت کای از ضمیر دریاکارگشته بازارگان دریابار.میرخسرو (از آنندراج ).
خیال اندودلغتنامه دهخداخیال اندود. [ خ َ / خیا اَ ] (نف مرکب ) باخیال . پرخیال . (از آنندراج ) : پادشاه از دل خیال اندوددر عجب ماند کاین چه شاید بود.میرخسرو.
امیرخسروفرهنگ نامها(تلفظ: amir kosro(w)) ( عربی _ فارسی ) امیر و پادشاه عظیم الشأن ؛ (در اعلام) نام امیر خسرو دهلوی شاعر بزرگ فارسی گوی هند در قرن 7 و 8 (هـ . ق) .