میروکلغتنامه دهخدامیروک . (اِ) مور خرد و مورچه . (ناظم الاطباء). مورچه . (از شعوری ج 2 ورق 364) . مورچه بود. (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ اوبهی ). به معنی مورچه باشد. (انجمن آرا). به معنی مورچه باشد و بدل مورک است . (آنندراج ). به م
میروکفرهنگ فارسی عمیدمورک؛ مور؛ مورچه: ◻︎ چو میروک را بال گردد هزار / برآرد پَر از گردش روزگار (عنصری: ۳۵۵).
مروقلغتنامه دهخدامروق . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَرْق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به مرق شود.
میروقلغتنامه دهخدامیروق . [ م َ ] (ع ص ) زرع میروق و مأروق ؛ کشت سیک زده . (منتهی الارب ، ماده ٔ ی رق ) (از مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء). مأروق ؛زرع به آفت زرده رسیده . (از یادداشت مؤلف ). کشت آفت زده . (از اقرب الموارد). || رجل میروق ؛ مرد گرفتار یرقان . (ناظم الاطباء). مرد زرده رسیده .
مروچکلغتنامه دهخدامروچک . [ م َ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 36هزارگزی شرق خوسف . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مروقلغتنامه دهخدامروق . [ م ِرْ وَ ] (اِ ع اِ، مص )در شگفت آوردن و خوشحال ساختن . (غیاث ) (آنندراج ).- مروق زدن ؛ شگفتی نمودن . خوشحال ساختن . (حاشیه ٔ مثنوی ).
پاک گردیدنلغتنامه دهخداپاک گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) طاهر شدن . || برسیدن . بسررسیدن مدت و اَجَل : چو میروک را پاک گردد هزاربرآرد پر از گردش روزگار.عنصری .
گردشلغتنامه دهخداگردش . [ گ َ دِ ] (اِمص ) گردیدن که چرخ زدن است . (برهان )(آنندراج ). سیر. حرکت دورانی . دور زدن : به یک گردش به شاهنشاهی آرددهد دیهیم و طوق وگوشوارا. رودکی .فاخته گون شد هواز گردش خورشیدجامه ٔ خانه به تبک فاخت
مورچهلغتنامه دهخدامورچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مصغر مور یعنی مور خرد و کوچک . (ناظم الاطباء). مور خرد. ذره . ذر.(حاشیه ٔ برهان چ معین ). مصغر مور است هم چنانکه باغچه مصغر باغ باشد. (از برهان ). نوعی از مور که به غایت خرد باشد. (غیاث ) (آنندراج ): ذره ؛ مورچ
برآوردنلغتنامه دهخدابرآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). بلند کردن . (آنندراج ). رفع. بالا بردن . بربردن . بردن به سوی بالا : درآید از آن پشت اسبش بزیربگیرد درفش و برآرد دلیر. فردوسی .بدست خاطر روشن بنای مشکل ر