مجانلغتنامه دهخدامجان . [ م َ جان ن ] (ع اِ) ج ِ مِجَن ّ. (منتهی الارب ). ج ِمجن و مِجَنَّة. (اقرب الموارد). رجوع به مجن شود.
مجانلغتنامه دهخدامجان . [ م َج ْ جا ] (ع ص ) رایگان . (دهار). رایگان و گویند اخذه مجاناً؛ ای بلابدل . (منتهی الارب ). مفت و هرزه و رایگان . (غیاث ) (آنندراج ). آنچه بلاعوض باشد یا بخشش چیزی بدون بها. (از اقرب الموارد) : مرد میراثی چه داند قدر مال رستمی جان کند،
مجانلغتنامه دهخدامجان . [ م ُج ْ جا ] (ع ص ، اِ) ج ِ ماجن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). و رجوع به ماجن شود.
میزانلغتنامه دهخدامیزان . (ع اِ) (از «وزن ») ترازو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار). ترازو. ج ، موازین . (مهذب الاسماء). آلتی که با آن وزن اشیا بسنجند. اصل آن مِوْزان بوده . واو به سبب وجود کسره ٔ ماقبل به یاء بدل شده است . (یادداشت مؤلف ). چیزی است که اندازه ٔ اشیاء به وسیله
میزانلغتنامه دهخدامیزان . (نف ) صفت حالیه از میزیدن و میختن ، میزنده . در حال میختن . (یادداشت مؤلف ).
میزان الرطوبةلغتنامه دهخدامیزان الرطوبة. [ نُرْ رُ ب َ] (ع اِ مرکب ) میزان الرطوبه . نم سنج . (لغات فرهنگستان ). رجوع به نم سنج شود.
مرطابلغتنامه دهخدامرطاب . [ م ِ ] (ع اِ) رطوبت سنج . میزان الرطوبة. (در اصطلاح امروزین عرب زبانان ).
نم سنجلغتنامه دهخدانم سنج . [ ن َ س َ ] (اِ مرکب ) میزان الرطوبة. (لغات فرهنگستان ). ابزاری که جهت سنجش مقدار رطوبت هوا به کار می رود. یک نمونه از این ابزار نم سنج موئی است . در ساختمان این نم سنج از خاصیت ازدیاد و نقصان طول رشته مو در برابر زیادی و کمی رطوبت هوا استفاده شده است . رطوبت سنج . (
میزانلغتنامه دهخدامیزان . (ع اِ) (از «وزن ») ترازو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار). ترازو. ج ، موازین . (مهذب الاسماء). آلتی که با آن وزن اشیا بسنجند. اصل آن مِوْزان بوده . واو به سبب وجود کسره ٔ ماقبل به یاء بدل شده است . (یادداشت مؤلف ). چیزی است که اندازه ٔ اشیاء به وسیله
میزانلغتنامه دهخدامیزان . (نف ) صفت حالیه از میزیدن و میختن ، میزنده . در حال میختن . (یادداشت مؤلف ).
میزانلغتنامه دهخدامیزان . (اِخ ) نام برج هفتم از دوازده برج آسمانی . (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). نام صورتی از صور بروج دوازده گانه ٔ فلکیه میان سنبله و عقرب و آن برج هفتم است و آن را بر مثال ترازویی توهم کرده اند و کواکب آن هشت است و خارج از صورت نه کوکب . (از جهان دانش ). اطلاق شود بر ب
میزانلغتنامه دهخدامیزان . (اِخ ) ابوصالح بصری ، تابعی است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوصالح میزان شود.
میزانلغتنامه دهخدامیزان . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر، واقع در 28هزارگزی خاور اهر با 309 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).<
داب المیزانلغتنامه دهخداداب المیزان . [ بُل ْ می ] (اِخ ) دهی شش فرسنگ مشرقی فلاحی یادورق قدیم . (فارسنامه ٔ ناصری ص 239).
دادالمیزانلغتنامه دهخدادادالمیزان . [ دُل ْ ] (اِخ ) نام قریه ای در بلوک اسیر واقع در جنوب شیراز و در شش فرسنگی شمال غربی ده اسیر، که مرکز بلوک اسیر باشد. (از فارسنامه ٔ ناصری ص 174).
دارالمیزانلغتنامه دهخدادارالمیزان . [ رُل ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر. در هفتاد و چهارهزارگزی جنوب خاوری کنگان . کنار راه عمومی پس رودک به بیرم . جلگه . گرمسیر مالاریایی و دارای 500 تن سکنه . آب از چاه . محصول آن غلات ، تنباکو، پیاز. شغ
میزانلغتنامه دهخدامیزان . (ع اِ) (از «وزن ») ترازو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار). ترازو. ج ، موازین . (مهذب الاسماء). آلتی که با آن وزن اشیا بسنجند. اصل آن مِوْزان بوده . واو به سبب وجود کسره ٔ ماقبل به یاء بدل شده است . (یادداشت مؤلف ). چیزی است که اندازه ٔ اشیاء به وسیله
لسان المیزانلغتنامه دهخدالسان المیزان . [ ل ِ نُل ْ ] (ع اِ مرکب ) زبانه ٔ ترازو. زبان ترازو. (مهذب الاسماء). رجوع به لسان شود.